تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ ت ُ ل َ ] (ص ، اِ) نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان ). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی ). حاجتمند. (شرفنامه ٔ منیری ). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم . (ناظم الاطباء) :
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار.
از تلنگی مجوی صدق و صواب
که نجوید کسی زآتش آب .
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار.
کمال اسماعیل .
از تلنگی مجوی صدق و صواب
که نجوید کسی زآتش آب .
شمس الدین کوتوالی .