تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت ُ ] (اِ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). پایین تیره . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) :
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.
ابورافع (از فرهنگ جهانگیری ).