ترجمه مقاله

تندور

لغت‌نامه دهخدا

تندور. [ ت ُ / ت ُ دَ / دُو ] (اِ) رعد. (برهان ) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (آنندراج ) (اوبهی ). تندر. (لغت فرس اسدی ایضاً) (فرهنگ جهانگیری ) :
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیزی ببازی همچو تندور.

طیان (از لغت فرس اسدی ایضاً).


ابواسحاق روشندل تو آنی
که از رای تو گیرد روشنی هور
چو با یادتو باشد غم نباشد
شب تاریک و ابر و برق و تندور.

؟ (از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133).


|| بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بلبل . (ناظم الاطباء). رجوع به تندر شود.
ترجمه مقاله