ترجمه مقاله

تنسق

لغت‌نامه دهخدا

تنسق . [ ت َ س ُ ] (مغولی ،اِ) تنسوق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گذر کرد بر خاطرم بارها
وز آن بود بر خاطرم بارها
که ازبهر فرزند فرخنده فال
برون آورم تنسقی حسب حال
که دستور خوانند آن را بنام
اگر بخت دستور باشد مدام .

نزاری قهستانی (دستورنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


رجوع به تنسوق شود.
ترجمه مقاله