ترجمه مقاله

تنسم

لغت‌نامه دهخدا

تنسم . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) دم زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نفس زدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تنفس . (اقرب الموارد). || دم بخود کشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بوئیدن نسیم را، الحدیث : لما تنسموا روح الحیوة؛ ای وجدوا نسیمها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بوئیدن و هوا گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر
شعر تو زیر بینی تو نهم
که ز سرگین بود تنسم خر.

سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


|| خوشبوی ناک گردیدن جای ، یقال : تنسم المکان بالطیب ؛ ای ارج . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نرمی کردن در خواستن علم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نرمی کردن در جستن علم و خبر، چیزی پس چیزی مانند وزش نسیم ، یقال : تنسمت منه علماً؛ ای اخذته . (از اقرب الموارد) : دمنه گفت شتربه را بینم و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم . (کلیله و دمنه ). || نرم وزیدن باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خبر بد رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله