ترجمه مقاله

تنگباری

لغت‌نامه دهخدا

تنگباری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت تنگبار. دیرپذیری . دشوارپذیری . تنگی اجازه و رخصت :
چون هست تنگباری در طبع او سرشته
هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟

سمائی مروزی .


معروف لبت به تنگباری
چونانکه دلت به تنگ خویی .

انوری .


آوازه فراخ شد به عالم
درگاه ترا به تنگباری .

خاقانی .


ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را در آن در تنگباری .

نظامی .


رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود.
ترجمه مقاله