تنگدل کردن
لغتنامه دهخدا
تنگدل کردن . [ ت َ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افسرده و غمگین کردن . ملول و ناخوش گردانیدن . اندوهناک کردن : خواجه گفت امروز بهترم ولیکن هر ساعتی مرا تنگدل کند این ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
سوی فرهاد رفت آن سنگدل مرد
زبان بگشاد خود را تنگدل کرد.
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگدل کرد.
سوی فرهاد رفت آن سنگدل مرد
زبان بگشاد خود را تنگدل کرد.
نظامی .
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگدل کرد.
نظامی .