تنگ شدن
لغتنامه دهخدا
تنگ شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وسعت شدن . (ناظم الاطباء). ضیق گشتن . مقابل فراخ شدن :
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ .
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه .
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه .
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم .
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
|| سخت و دشوار شدن . در مضیقه شدن .
- تنگ شدن از چیزی ؛ در مضیقه ٔ آن افتادن :
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان .
- تنگ شدن روزی ؛ سخت شدن معاش و زندگی بر کسی :
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان .
- تنگ شدن زندگانی ؛ سخت شدن آن :
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ .
- تنگ شدن عالم ؛ سخت و دشوار شدن جهان بر کسی :
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
- تنگ شدن عرصه ؛در سختی و فشار واقع شدن . ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری .
- تنگ شدن کار ؛ سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری :
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ .
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ .
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ .
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
- تنگ شدن معاش ؛تنگ شدن روزی . سخت شدن زندگی . کم شدن وسایل زندگی .
- تنگ شدن نفس ؛ به سختی برآمدن دم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً).
|| آشفته خاطر شدن . (ناظم الاطباء). ملول و غمزده شدن . غمگین شدن . اندوهناک شدن . و با دل ترکیب شود :
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وزآن کار دشمن دلش تنگ شد.
دل شاه کاوس از آن تنگ شد
که از بزم جایش سوی جنگ شد.
و مدتی ببود آنجا و بازگشت که دلش تنگ شد و امروز اینجا به غزنین است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به تنگدل و دلتنگ و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| نایاب شدن . کم و دیریاب شدن .
- تنگ شدن چیزی ؛ کمیاب شدن آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اندر سال ستة و اربعمائة (406 هَ . ق .). غله تنگ شد.(تاریخ سیستان ).
- تنگ شدن خبر ؛ دشواریاب شدن آن . (از آنندراج ).
- تنگ شدن دستگاه ؛ بی چیز شدن . کم شدن مال و متاع :
چه بینید گفت ای سران سپاه
که ما را چنین تنگ شد دستگاه .
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن .
- تنگ شدن قافیه ؛ نایاب و کمیاب شدن آن :
شاها چو دل دشمن تو قافیه شد تنگ
با آنکه مکرر شد چون جود شهنشاه .
- تنگ شدن کَرَم ؛ نایاب شدن جوانمردی . کم و دیریاب گردیدن کَرَم :
به فرّ شه ، که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شدروزی فراخست .
- تنگ شدن وقت ؛ عبارت از کم فرصتی است . (از آنندراج ). نزدیک به آخر رسیدن آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| در راه بد شدن . || لذیذ شدن . (ناظم الاطباء). || سخت نزدیک رفتن :
چو شد تنگ نزدیک تختش فراز
نبوسید تخت و نبردش نماز.
چو رامین تنگ شد بر پای دیوار
بدیدش ویس از بالای دیوار.
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنه ٔ زهرخورده به چنگ .
ملک برفرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ .
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ .
فردوسی .
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه .
فردوسی .
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه .
فردوسی .
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
؟ (از لغتنامه ٔ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم .
نظامی .
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
عالی (از آنندراج ).
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
سلیم (ایضاً).
|| سخت و دشوار شدن . در مضیقه شدن .
- تنگ شدن از چیزی ؛ در مضیقه ٔ آن افتادن :
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان .
فردوسی .
- تنگ شدن روزی ؛ سخت شدن معاش و زندگی بر کسی :
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان .
(بوستان ).
- تنگ شدن زندگانی ؛ سخت شدن آن :
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ .
فردوسی .
- تنگ شدن عالم ؛ سخت و دشوار شدن جهان بر کسی :
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
رودکی .
- تنگ شدن عرصه ؛در سختی و فشار واقع شدن . ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری .
- تنگ شدن کار ؛ سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری :
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ .
فردوسی .
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ .
فردوسی .
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ .
فردوسی .
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
- تنگ شدن معاش ؛تنگ شدن روزی . سخت شدن زندگی . کم شدن وسایل زندگی .
- تنگ شدن نفس ؛ به سختی برآمدن دم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً).
|| آشفته خاطر شدن . (ناظم الاطباء). ملول و غمزده شدن . غمگین شدن . اندوهناک شدن . و با دل ترکیب شود :
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وزآن کار دشمن دلش تنگ شد.
فردوسی .
دل شاه کاوس از آن تنگ شد
که از بزم جایش سوی جنگ شد.
فردوسی .
و مدتی ببود آنجا و بازگشت که دلش تنگ شد و امروز اینجا به غزنین است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به تنگدل و دلتنگ و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| نایاب شدن . کم و دیریاب شدن .
- تنگ شدن چیزی ؛ کمیاب شدن آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اندر سال ستة و اربعمائة (406 هَ . ق .). غله تنگ شد.(تاریخ سیستان ).
- تنگ شدن خبر ؛ دشواریاب شدن آن . (از آنندراج ).
- تنگ شدن دستگاه ؛ بی چیز شدن . کم شدن مال و متاع :
چه بینید گفت ای سران سپاه
که ما را چنین تنگ شد دستگاه .
فردوسی .
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن .
صائب (از آنندراج ).
- تنگ شدن قافیه ؛ نایاب و کمیاب شدن آن :
شاها چو دل دشمن تو قافیه شد تنگ
با آنکه مکرر شد چون جود شهنشاه .
فرخی .
- تنگ شدن کَرَم ؛ نایاب شدن جوانمردی . کم و دیریاب گردیدن کَرَم :
به فرّ شه ، که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شدروزی فراخست .
نظامی .
- تنگ شدن وقت ؛ عبارت از کم فرصتی است . (از آنندراج ). نزدیک به آخر رسیدن آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| در راه بد شدن . || لذیذ شدن . (ناظم الاطباء). || سخت نزدیک رفتن :
چو شد تنگ نزدیک تختش فراز
نبوسید تخت و نبردش نماز.
فردوسی .
چو رامین تنگ شد بر پای دیوار
بدیدش ویس از بالای دیوار.
(ویس و رامین ).
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنه ٔ زهرخورده به چنگ .
(گرشاسبنامه ).
ملک برفرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ .
نظامی .
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.