ترجمه مقاله

تنگ کشیدن

لغت‌نامه دهخدا

تنگ کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) زین اسب را استوار کردن . آماده ٔ سواری ساختن اسب . تنگ را بر اسب محکم بستن :
بیامدبپوشید خفتان جنگ
کشیدند بر اسب شبرنگ تنگ .

فردوسی .


هنوز باش هم آخر چنان شود که سزاست
همی کشند بر اسب مرادش اینک تنگ .

فرخی .


چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ
هر آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ .

فرخی .


هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ؟

اسدی .


- تنگ به بر کشیدن ؛ سخت در آغوش گرفتن :
از بس کشیده ابر به بر تنگ باغ را
میدان خنده بر دهن غنچه تنگ گشت .

صائب (از آنندراج ).


- تنگ در آغوش کشیدن ؛ سخت در آغوش گرفتن . تنگ در بر کشیدن . تنگ به بر کشیدن . تنگ در بغل گرفتن :
نکشم تنگ در آغوش نگاهش ترسم
که خلد خار به پیراهن نازک بدنی .

فطرت (از آنندراج ).


- تنگ در بر کشیدن ؛ تنگ به بر کشیدن . تنگ در آغوش کشیدن . رجوع به تنگ به بر کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله