تنیده
لغتنامه دهخدا
تنیده . [ ت َ دَ/ دِ ] (ن مف / نف ) بافته و بافته شده . (ناظم الاطباء). از تنیدن ، منسوج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم مفعول از تنیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
باکاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ٔ تنیده ز دل بافته ز جان .
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای .
تو همچو عنکبوتی و حال جهان مگس
چون عنکبوت گرد مگس برتنیده گیر.
|| خاموش گردیده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خاموش شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) تار عنکبوت . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ٔ عنکبوت . || نورد جولاهگان . (ناظم الاطباء).
باکاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ٔ تنیده ز دل بافته ز جان .
فرخی .
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای .
معروفی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تو همچو عنکبوتی و حال جهان مگس
چون عنکبوت گرد مگس برتنیده گیر.
سعدی .
|| خاموش گردیده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خاموش شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) تار عنکبوت . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ٔ عنکبوت . || نورد جولاهگان . (ناظم الاطباء).