تکاور
لغتنامه دهخدا
تکاور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب ) بمعنی تک آورنده باشد یعنی حیوانات رونده و دونده عموماً و بمعنی اسب و شتر باشد که عربان فرس و جمل گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). ستور رونده ٔ خوشرفتار عموماً و اسب و اشتر خوشرفتار خصوصاً. (ناظم الاطباء). از: تک +آور (آوردن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دونده . تیزتک . تندرو. اسب نجیب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسب و شتر که نیک دونده و رونده بود. (شرفنامه ٔ منیری ) :
زبانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تکاور جدا کرد زین .
شهنشاه اسب تکاور براند
به دهلیز با او زمانی نماند.
بیامد هیونی تکاور براه
بفرمان آن نام بردار شاه .
بگویم که تا اسب بخرد چهار
تکاور بکردار باد بهار.
بیک پنجه ران تکاور ببرد
بزد بر زمین گردنش کرد خرد.
بیار آن بادپای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور.
نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاورآتش و آب .
به سیم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور به تکاور جهی از غوش به غوش .
تو نیز به زیر ران درآری
آن رخش تکاور هنرمند.
با موکبش آب شور دریا
ماند عرق تکاوران را.
از شیب تازیانه ٔ او عرش را هراس
در شیهه ٔ تکاور او چرخ را صدا.
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مرکبش را پی بریدند.
ز دشت رم گله در هر قرانی
به گشن آید تکاور مادیانی .
عنان تکاور به دولت سپرد
نمود آن قویدست را دستبرد.
تکاور ده اسب مرصعفسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
|| در بیت زیر بمعنی باشتاب . سریع. تند و تیز و تفت بیشتر آشکار است :
چو بشنید پیغام ، سنجه برفت
بر دیو، فرمان شه برد تفت
تکاور همی رفت تا پیش دیو
برآورد در پیش او در غریو.
- تکاور ابلق ؛ کنایه از دنیا و روزگار است به اعتبار شب و روز. (برهان ). دنیا و روزگار. (انجمن آرا). دنیا و روزگار و روز و شب . (ناظم الاطباء):
- تکاورتک ؛ تیزرفتار. تندرونده . پرشتاب رونده :
تکاورتکی ، خاره دری ، تو گفتی
چو یوز از زمین برجهد کش جهانی .
زبانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تکاور جدا کرد زین .
فردوسی .
شهنشاه اسب تکاور براند
به دهلیز با او زمانی نماند.
فردوسی .
بیامد هیونی تکاور براه
بفرمان آن نام بردار شاه .
فردوسی .
بگویم که تا اسب بخرد چهار
تکاور بکردار باد بهار.
فردوسی .
بیک پنجه ران تکاور ببرد
بزد بر زمین گردنش کرد خرد.
(گرشاسبنامه ).
بیار آن بادپای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور.
مسعودسعد.
نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاورآتش و آب .
مسعودسعد.
به سیم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور به تکاور جهی از غوش به غوش .
سوزنی .
تو نیز به زیر ران درآری
آن رخش تکاور هنرمند.
خاقانی .
با موکبش آب شور دریا
ماند عرق تکاوران را.
خاقانی .
از شیب تازیانه ٔ او عرش را هراس
در شیهه ٔ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی .
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مرکبش را پی بریدند.
نظامی .
ز دشت رم گله در هر قرانی
به گشن آید تکاور مادیانی .
نظامی .
عنان تکاور به دولت سپرد
نمود آن قویدست را دستبرد.
نظامی .
تکاور ده اسب مرصعفسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
نظامی .
|| در بیت زیر بمعنی باشتاب . سریع. تند و تیز و تفت بیشتر آشکار است :
چو بشنید پیغام ، سنجه برفت
بر دیو، فرمان شه برد تفت
تکاور همی رفت تا پیش دیو
برآورد در پیش او در غریو.
فردوسی .
- تکاور ابلق ؛ کنایه از دنیا و روزگار است به اعتبار شب و روز. (برهان ). دنیا و روزگار. (انجمن آرا). دنیا و روزگار و روز و شب . (ناظم الاطباء):
- تکاورتک ؛ تیزرفتار. تندرونده . پرشتاب رونده :
تکاورتکی ، خاره دری ، تو گفتی
چو یوز از زمین برجهد کش جهانی .
منوچهری .