ترجمه مقاله

تیره کردن

لغت‌نامه دهخدا

تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن :
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان .

فردوسی .


و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه .

فردوسی .


بینداخت آن زهر خورده بروی
مگر کش کند تیره رخشنده روی .

فردوسی .


هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره .

سنائی .


طبع روشن داشت خاقانی ، حوادث تیره کرد
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی .

خاقانی .


مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش
که روز هم شب تار است بر گدای چراغ .

صائب (از آنندراج ).


|| سیاه و ظلمانی کردن . تیره و تار کردن . بی نور و تاریک کردن :
سرو سیمین طرف ماه منیر
تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر
هست شبگیر خط تیره ٔ او
رخ رخشنده ٔ او ماه منیر.

سوزنی .


گردون قهرپیشه به دمهای قهر خویش
خاموش و تیره کرد چراغ سخنورم .

خاقانی .


سر هوشمندان چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.

سعدی .


برآمد یکی سهمگین باد و گرد
که در چشم مردم جهان تیره کرد.

سعدی .


|| مکدر و ناصاف کردن . گرفته و تار کردن :
آبی ست جهان تیره و بس ژرف بدو در
زینهار که تیره نکنی جان مصفا.

ناصرخسرو.


غم و دم تیره کند آینه ، وین آینه بین
کز غم گرم و دم سرد مصفا بیند.

خاقانی .


پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینه ٔ جمال من .

سعدی .


ترجمه مقاله