تیره تن
لغتنامه دهخدا
تیره تن . [ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) سیاه اندام . کالبد سیاه و تاریک :
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز.
فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است
پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز.
فردوسی .
فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است
پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.