ترجمه مقاله

تیزدندان

لغت‌نامه دهخدا

تیزدندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده . برنده . برا :
ابا وی بر آن گاه آرام و ناز
نشستی یکی تیزدندان گراز.

فردوسی .


ز دَد، تیزدندانتر از شیر نیست
که اندر دلش بیم شمشیر نیست .

فردوسی .


که گر پروری بچه ٔ نره شیر
شود تیزدندان و گردد دلیر.

فردوسی .


کنون تیزدندان تر آمد به جنگ
که دندان نماندستش از بس درنگ .

اسدی (گرشاسب نامه ).


مرا بیم شمشیر چندان بود
که شمشیر من تیزدندان بود.

نظامی .


ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسفندان .

سعدی (گلستان ).


|| کنایه از حریص و طامع. (آنندراج ). آزمند و حریص و طمعکار.(ناظم الاطباء) :
بگفتا نیکمردی کن نه چندان
که گردد چیره گرگ تیزدندان .

سعدی (از آنندراج ).


رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله