ترجمه مقاله

ثقیف

لغت‌نامه دهخدا

ثقیف . [ ث َ ] (اِخ ) فقید ثقیف ، گم شده ٔ ثقیف . در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنة کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت :
الا رفقا الا رفقا

قلیلا ما أکوننه


الما بی ابی الابیا

ت بالخیف أزرهنه


غزالا ما رایت الیو

م فی دور بنی کنة


اسیل الخدّ مربوب

و فی منطقه غنه .


حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت :
ایهاالجیرة اسلموا

و قفوا کی تکلموا


و تقضوا لبانة

و تحبوا و تنعموا


خرجت مزنة من الَ

بحر ریا تحمحم


هی ما کنتی و تز

عم انی لها حم .


و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند : پسر خرکاش ... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت . (تاریخ یمینی ص 378).
ترجمه مقاله