ترجمه مقاله

جابر

لغت‌نامه دهخدا

جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید جعفی . وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی . وفاتش در سال 118 هَ . ق . است . (تاریخ گزیده ص 246). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صادق (ع ) میزیسته و از وی روایات بسیار نقل شده است . (النقض صص 16- 17). قاضی نوراﷲ شوشتری متوفای 1019 هَ .ق . در مجالس المؤمنین درباره ٔ وی از کتاب خلاصه چنین آرد: حضرت امام جعفر صادق (ع ) بر او رحمت میفرستاد و میفرمود او نقلی که از ما میکرد راست و درست است و ابن غضایری گفته که جابر ثقه است فی نفسه ، اما اکثر آنها که از او روایت کرده اند ضعیف اند و در کتاب شیخ ابوعمرو کشی از جابر آرد که گفت در ایام جوانی بخدمت حضرت امام محمدباقر (ع ) بمدینه رفتم چون بمجلس آن حضرت درآمدم آن حضرت پرسیدند که تو چه کسی ؟ گفتم : مردی از کوفه ام . پرسیدند: از کدام طایفه ؟ گفتم : جعفی ام . سؤال نمودند: به چه کار آمده ای ؟ گفتم : به طلب علم آمده ام . گفتند: از که طلب میکنی ؟ گفتم : از شما. گفت : پس بعد از این اگر کسی از تو پرسد که از کجائی بگو از مدینه ام . پس به آن حضرت گفتم که پیش از سؤال از دیگر مسائل از همین سخن که حضرت فرمودند سؤال کنم که آیا جایز است مرا دروغ گفتن ؟ آن حضرت فرمودند که گفتن آنچه ترا تعلیم نمودم دروغ نیست ، زیرا که هرکه در هر شهری است از اهل آن شهر است تا از آنجا بیرون رود. بعد از آن حضرت کتابی به من دادند و فرمودند تا بنی امیه باقی اند اگر چیزی از آن روایت کنی لعنت من و آباء من به تو متعلق خواهد بود. پس از آن کتابی دیگر به من دادند و گفتند این را بگیر و مضمون آن را بدان و هرگز بکس روایت مکن و اگر خلاف آن کنی فعلیک لعنتی و لعنة آبائی . و نیز روایت کند که چون ولید که از خلفای بنی امیه بود کشته شد جابر فرصت غنیمت شمرد و عمامه ٔخز سرخ بر سر نهاده به مسجد درآمد و مردم بر او جمعشدند و او شروع در نقل حدیث از امام محمدباقر (ع ) نمود. در هرحدیث که نقل میکرد میگفت حَدَثنی وصی ﱡ الاوصیاء و وارث علم الانبیاء مُحمدبن علی (ع ) پس جمعی ازمردم که حاضر بودند چون آن جرأت از او دیدند با همدیگر میگفتند جابر دیوانه شده است . و ایضاً از جابر نقل است که میگفت هفتاد هزار حدیث از حضرت امام محمدباقر (ع ) روایت دارم که هرگز به کسی از آن روایت نکرده ام و هرگز نخواهم کرد و نقل است که روزی جابر با آن حضرت گفت که بر من باری عظیم از اسرار احادیث خود بار نموده اید و فرموده اید که هرگز به کسی از آن روایت نکنم و گاه می بینم که آن اسرار در سینه ٔ من بجوش می آید، و حالتی شبیه به جنون مرا دست میدهد. آن حضرت فرمودند که هرگاه ترا این حالت دست دهد بصحرا بیرون رو، گوری بکن و سر خود را بدان درآر. آنگاه بگو: حدثنی محمدبن علی بکذا و کذا. و ایضاً نقل است که چون هشام بن عبدالملک بر مسند امارت نشست جابر از او ترسیدو خویشتن را به دیوانگی زد. روزی از خانه ای بیرون شد و قوصره ٔ خرمائی بر سر و بطریق کودکان بر نی سوار بود و به کوچه های کوفه درآمد و مردم آن را حمل بر جنون او نموده خط دیوانگی بر او کشیدند تا آنکه بعد ازچند روز نوشته ٔ هشام رسید که جابر را نزد او فرستندو حاکم کوفه چون از حال جابر سؤال نمود مردم کوفه گواهی دادند که او دیوانه و خرف شده است و کیفیت دیوانگی او را به هشام نوشتند. و هشام دیگر متعرض او نشد. پس از چندی جابر بهمان حالت اصلی رجوع فرمود. و شیخ نجاشی آرد که جابر با ابوجعفر و ابوعبداﷲ (ع ) ملاقات کرد و بسال 128 هَ . ق . از هجرت وفات یافت و در کتاب میزان ذهبی است که جابربن یزیدالجعفی یکی از علماء شیعه است و از ابن مهدی آرد که جابر جعفی صاحب ورع بود در حدیث و من اورع از او در حدیث ندیده ام و گفته است که شعبی او را صدوق خوانده و یحیی بن ابی بکر او را از اوثق ناس شمرده وکیع او را ثقه دانسته و عبدالحکم از شافعی روایت کند که سفیان ثوری به شعبی میگفت که اگر تو در حق جابر سخن خواهی کرد من نیز در حق تو سخن خواهم کرد و از جمعی دیگر از اصحاب حدیث آردکه جابر را طعن کرده اند و علت طعن ایشان چنانچه از سیاق کلام او مفهوم میشود آن است که او شیعه است و سَب ّ بعضی از صحابه کرد. (مجالس المؤمنین صص 61 - 62). در ضحی الاسلام آرد: وی از کسانی است که در اول قرن دوم قائل به رجعت علی بن ابیطالب (ع ) بود و در تفسیر آیه شریفه : و اذا وقَعَ القول علیهم اَخرَجْنا لهم دابّة من الارض تُکلّمُهم . (قرآن 82/27)، میگوید مراد ازدابه علی بن ابیطالب (ع ) است . (ضحی الاسلام ج 3 ص 237).
ترجمه مقاله