ترجمه مقاله

جادونسب

لغت‌نامه دهخدا

جادونسب . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که نسبش به جادو رسد. آنکه نسبش از جادو باشد. جادونژاد. || مجازاً، سحّار. جادوگر :
زان نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هر نیمه شب بسته به آب انداخته .

خاقانی .


رجوع به جادونژاد شود.
ترجمه مقاله