ترجمه مقاله

جاذب

لغت‌نامه دهخدا

جاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده :
زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است
جاذب جنس است هرجا طالبی است .

مولوی .


یار آن خواهم بدن که غالب است
آن طرف افتم که غالب جاذب است .

مولوی .


سوی بام آمد ز متن ناودان
جاذب هر جنس را هم جنس دان .

مولوی .


|| شتر ماده ٔ کم شیر: جذبت الناقة؛ یعنی کم شیر شد ناقة. ج ، جواذب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || نام داروئی است . در اصطلاح اطباء داروئی است که خلط را بجانب سطحی که مماس خلط است حرکت دهد بخاصیت یا بوسیله ٔ تسخین . و جاذبه نیروئی است که غذا را جذب نماید. و داروهای جاذبه را در اصطلاح پزشکان جذوبات نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به بحرالجواهر شود. و در قانون چنین آمده : آن دوائی است که فضلات و رطوبات را بوسیله ٔ حرارت و لطافت از مکانشان بجانب خود میکشد مانند ثافسیا و هرچه شدیدالجذب باشد برای عرق النسا و درد مفاصل مفید است و با آن خار و پیکان را از عمق بدن میکشند. (کتاب دوم قانون ص 149).
ترجمه مقاله