ترجمه مقاله

جامه دریدن

لغت‌نامه دهخدا

جامه دریدن . [ م َ / م ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن پاره کردن . لباس پاره کردن :
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش .

ناصرخسرو.


خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.

سعدی (از ارمغان آصفی ).


او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم .

سعدی .


گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.

سعدی .


مجنون ترا جامه دریدن نگذارند
یک ناله ٔ دلخواه کشیدن نگذارند.

شفائی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).


ترجمه مقاله