جانکاه
لغتنامه دهخدا
جانکاه . (نف مرکب ) آنکه جان را بکاهد. (آنندراج ). هرچه جان را بکاهد و روح را خسته کند. دلگیر. جگرسوز. مولم . (ناظم الاطباء). مقابل جانفزا :
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا.
- غمی جانکاه ؛ اندوهی جانفرسای و جانسوز.
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا.
خاقانی .
- غمی جانکاه ؛ اندوهی جانفرسای و جانسوز.