جانگزا
لغتنامه دهخدا
جانگزا. [ گ َ ] (نف مرکب ) جان گزای .گزاینده ٔ جان . کاهنده ٔ حیات بود، همچو زهر و مانند آن . (شرفنامه ٔ منیری ). کاهنده و آسیب رساننده ٔ جان راگویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). در همه ٔ معانی مقابل و ضد جانفزا است . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
الوداع ای کعبه کاینک درد هجری جانگزاست
شمّه ای خاک مدینه حرز و درمان آمده .
سگ ابلق روز و شب جانگزاست
از این ابلق جانگزا می گریزم .
تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.
ربع تنم نهشت غم غمفزای ربع
جانم گزید مار تب جانگزای ربع.
رجوع به جانگزای شود. || روح حیوانی . || حیوانات موذی و غیرموذی باشد از سباع و بهائم . || زهر قاتل . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به جانگزای شود.
الوداع ای کعبه کاینک درد هجری جانگزاست
شمّه ای خاک مدینه حرز و درمان آمده .
خاقانی .
سگ ابلق روز و شب جانگزاست
از این ابلق جانگزا می گریزم .
خاقانی .
تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.
سعدی .
ربع تنم نهشت غم غمفزای ربع
جانم گزید مار تب جانگزای ربع.
هدایت (از آنندراج ).
رجوع به جانگزای شود. || روح حیوانی . || حیوانات موذی و غیرموذی باشد از سباع و بهائم . || زهر قاتل . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به جانگزای شود.