ترجمه مقاله

جان کندن

لغت‌نامه دهخدا

جان کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان دادن . محتضر بودن . در حال سکرات بودن . جان دادن میرنده . سکرات . سَوق . سیاق . (منتهی الارب ). نَزع :
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی .

رشید وطواط.


خصم در جان کندن آمد چون چراغ
زان فواقش در دهان آمد برزم .

خاقانی .


صد عمر گران آید جان کندن عالم را
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید.

خاقانی .


طلبکار گوهر که کانی کند
به پندار امید جانی کند.

نظامی .


چون نمردی گشت جان کندن دراز
مات شودر صبح ای شمع طراز.

مولوی .


مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند.

مولوی .


زر از معدن بکان کندن برآید و از دست بخیل به جان کندن برنیاید. (گلستان ).
یاد لب تو در دل غمگین بود مرا
جان کندن از فراق تو شیرین بود مرا.

جمالی دهلوی (از ارمغان آصفی ).


|| رنج بسیار تحمل کردن . رنج و تعبی بسیار بردن برآوردن مقصودی را. با کمال کره کاری کردن یا چیزی دادن . کره نمودن بسیار در پرداختن مالی یا اعمال عملی . بصعوبت و با کمال اکراه کردن کاری را : و پریان همه شب آمدندی و جان می کندندی و هیچ نتوانستندی کردن . (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).اراقیت تا وقت صبح جان میکند و البته فرصت نمی یافت .(اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).
رومه سوزی مژه برمیکنی از نادانی
ای بهرکندن و هر سوختنی ارزانی .
جان کن ای کور و جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه و رومه چه کردند در این نادانی .

سوزنی .


چون ز پس هزار سال اهل دلی نیاورد
اینهمه جان چه میکند دور برای آسمان .

خاقانی .


بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را.

نظامی .


به امید تو این کان می کنم من
بیا بنگر که چون جان میکنم من .

نظامی .


نقل ست که جمال موصلی عمری خون خورد و جان کند و مال و جاه بدست آورد و بذل کرد بسیار سعی کرد تا در محاذات روضه ٔ خواجه ٔ انبیاء علیه السلام یک گور جایگاه یافت . (تذکرةالاولیاء).
- امثال :
جان کندن از سگان جهنم دریغ نیست ؛ یعنی بد نفس و موذی را همیشه در شکنجه ٔ روزگار بودن و احوال به عسرت گذشتن درخور و سزاوار است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
مردن مردن است جان کندنش چیست .
ترجمه مقاله