جان افزا
لغتنامه دهخدا
جان افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) آنچه مدد حیات بود مانند آب حیات و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). جان افزای ، جان فزا. (از بهار عجم ). آنچه جان را بیفزاید. آنکه یا آنچه باعث فزونی جان شود. افزاینده ٔ جان :
خورشها پاک و جان افزا و نوشین
چه پوششهای نغز و خوب و رنگین .
ناقه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار
سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من .
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی
که جانداروی خویش از لعل جان افزای او دارد.
هر که شد دل زنده از دیدار جان افزای دوست
آنچنان دل زنده را هرگز وفائی هست نیست .
و رجوع به جان افزای و جان فزا شود. || نزد صوفیّه بقا را گویند که سالک از آن صفت باقی ابدی گردد و فنا را بدو راه نبود.
خورشها پاک و جان افزا و نوشین
چه پوششهای نغز و خوب و رنگین .
(ویس و رامین ).
ناقه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار
سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من .
خاقانی .
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی
که جانداروی خویش از لعل جان افزای او دارد.
خاقانی .
هر که شد دل زنده از دیدار جان افزای دوست
آنچنان دل زنده را هرگز وفائی هست نیست .
اسیری .
و رجوع به جان افزای و جان فزا شود. || نزد صوفیّه بقا را گویند که سالک از آن صفت باقی ابدی گردد و فنا را بدو راه نبود.