ترجمه مقاله

جای ماندن

لغت‌نامه دهخدا

جای ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن رها کردن . ترک گفتن . باقی گذاشتن : و چندین ولایت بشمشیر گرفته ایم و سخت با نامست ، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن محال است . (تاریخ بیهقی ص 18). و ایشان بسیج رفتن کردند چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن . (تاریخ بیهقی ص 11).
ترجمه مقاله