ترجمه مقاله

جبرائیل الکحال

لغت‌نامه دهخدا

جبرائیل الکحال . [ ج ِ لُل ْ ک َح ْ حا ] (اِخ ) جعفربن محمدبن عمر مکنی به ابومعشر و ملقب ببلخی و مأمونی . وی کحال و از خاصان دربار مأمون خلیفه ٔ عباسی بود که در ماه هزار درهم حقوق میگرفت . مأمون دست او را سبک میشمرد و هر روز صبح اولین کسی که بحضور مأمون میرفت همین جبرائیل بود که چشمان او را می شست و سورمه میکشید و پس از خواب قیلوله نیز اینکار را تکرار میکرد. سپس از درگاه مأمون رانده شد و سبب آنرا از وی پرسیدند گفت : حسین خادم مریض بود و یاسر در اثر کثرت اشتغال نمیتوانست او را عیادت کند. روزی نزدیک خوابگاه مأمون بمن رسید و پرسید خلیفه در چه حال است ، گفتم خواب است او وقت را غنیمت شمرد و بعیادت حسین رفت ولی بیش از آنکه یاسر برگردد مأمون از خواب بیدار شد و آنگاه که یاسر برگشت مأمون از او پرسید چرا تخلف کردی . گفت : اطلاع یافتم که در خواب هستی . گفت چه کسی بتو خبر داد گفت جبرائیل .جبرائیل گوید: مأمون مرا خواست و گفت : ترا برای کحالی بخدمت آوردم یا برای اینکه اخبار مرا بدیگران برسانی ؟ اینک از درگاه من خارج شو. من سوابق خدمت خود را یاد کردم ، دستور داد ماهی صدو پنجاه درهم بمن بدهند از آن پس هیچگاه بدربار مأمون راه نیافت و بهمان حال بود تا درگذشت . (از تاریخ الحکماء قفطی ص 152).
ترجمه مقاله