ترجمه مقاله

جبرائیل

لغت‌نامه دهخدا

جبرائیل . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ یا عبداﷲبن بختیشوع بن جبرائیل یکی دیگر از طبیبان عالیقدر خاندان بختیشوع است . پدر وی از متصوفان بودو وقتی المقتدر بخلافت رسید او را از خاصان درگاه خود ساخت و مدتی در این سمت بود سپس درگذشت و پسر خود جبرائیل و دختری را که هر دو صغیر بودند بجای گذاشت .در شب درگذشت وی المقتدر هشتاد فراش بمنزل وی فرستاد تا آنچه در خانه ٔ وی بود بمصادره بردند و زن وی که دختر یکی از عمال معروف بود متواری و پنهان شد و مأموران خلیفه پدر وی را بازداشت کردند و امانات دخترش را از او خواستند و سرانجام مال فراوانی از او گرفتند. زن عبداﷲ با دو فرزند کوچک خود پنهانی به عکبرارفت و با طبیبی ازدواج کرد و مدت کمی با وی بسر بردو درگذشت و شوهرش تمام دارایی او را تصرف کرد و فرزند او را از خود راند در این هنگام جبرائیل با تنگدستی ببغداد رفت و نزد هرمز طبیب بفراگرفتن طب اشتغال یافت و پس از وی نزد علی بن یوسف طبیب بتحصیل پرداخت و پیوسته در بیمارستان بمطالعه می پرداخت تا اینکه دراین دانش مهارت یافت و نزد سه تن داییان خود که در دارالروم سکونت داشتند رفت ولی آنان او را بر اشتغال یافتن به طب سرزنش کردند و گفتند تو هم میخواهی مانند پدران خود جبرائیل و بختیشوع باشی ولی جبرائیل راضی نمیشد که گفته ٔ آنان را بپذیرد. در این اوان رسولی از کرمان بنزد معزالدوله آمده و در نزدیکی محل کارجبرائیل منزل کرده بود و با او رفت و آمد داشت و باهم دوست شدند و با جبرائیل مشورت کرد که فصد بکند او هم تجویز کرد و عمل نمود آن رسول هدیه ٔ نیکوئی برایش فرستاد و بجبرائیل گفت : کنیزکی دارم که به «نزف الدم » مبتلا شده و در هرجا طبیبی بوده آن کنیزک را نزد او برده ام و نتوانسته اند علاج کنند اگر او را ببینی وبتوانی او را علاج کنی بسیار نیکو بود. جبرائیل با معجون خاصی که برای کنیزک ترکیب کرد در مدت کوتاهی شفا یافت . ارباب کنیزک که او را بسیار دوست میداشت از بهبودی او بسیار خوشحال شد و هزار درهم و لباسهائی بجبرائیل عطا کرد و گفت به اندرون شو و اجرت خود را از آنان مطالبه کن . آن کنیزک نیز هزار درهم پول و از هر قسم لباسی دو قواره بوی عطا کرد و او را بر قاطر سوار و غلامی زنگی همراه او کرد و با تجمل فراوان از آنجا خارج شد و دائیهایش از او بگرمی استقبال کرده ولقب نیکی باو دادند. جبرائیل گفت : این لقب ثیاب مراست نه من را. این رسول چون بسرزمین خود برگشت همه جااز طرز معالجه ٔ او بخوبی یاد کرد و همین امر سبب شدکه جبرائیل بشیراز سفر کند و این در زمانی بود که تازه عضدالدوله بفرمانروائی شیراز رسیده بود و چون خبر آمدن جبرائیل را شنید او را بنزد خود خواست و درباره ٔ عصبتین چشم از وی پرسشهائی کرد و جبرائیل آنچنان در آن مسئله سخن گفت که مورد اعجاب عضدالدوله قرار گرفت و خانه و مستمری کافی برای او مقرر کرد. سپس کوکبین دائی عضدالدوله را مرضی عارض شد و عضدالدوله جبرائیل را برای معالجه او فرستاد و او هم بمعالجه ٔ اوپرداخت تا بهبودی یافت ، سپس دائی عضدالدوله جائزه ٔ خوبی باو داد و با اکرام تمام او را بشیراز فرستاد. و وقتی عضدالدوله ببغداد رفت جبرائیل را همراه داشت ودر بیمارستان آنجا مشغول کار ساخت و علاوه بر مستمری از بیمارستان سیصد درهم شجاعی و از باب خواص بودن نیز سیصد درهم میگرفت و در هفته دو شبانه روز در بیمارستان کار میکرد. بهرحال جبرائیل جمعی از رجال و حکمرانان عصر خود را که بمرضهای صعب العلاج مبتلا بودند علاج کرد و شهرت و مال فراوان کسب کرد، وی بتقاضای خسروشاه که او را معالجه کرده بود، رساله ٔ «الم الدماغ » نوشت و بدرخواست صاحب نیز رساله ای در اثبات اینکه خون برترین اسطقسات است نوشت . پس از آن کتاب بزرگ (کناش کبیر) خود را بنام «الکافی » نوشت و نسخه ای از آنرا وقف دارالعلم بغداد کرد که در بیمارستان از روی آن عمل میکردند و خود جبرائیل به «ابوعیسی صاحب الکناش » که همین کتاب باشد شهرت یافت . کتاب دیگری بنام «المطابقه بین قول الانبیاء و الفلاسفه » نوشت که کمتر کتابی از لحاظ اشتمال آن بر اکثر اقوال شرعی نوشته شده است . کتاب دیگر در رد بر یهود نوشت . جبرائیل در سن هشتاد و پنجسالگی در روز جمعه هشتم ماه رجب سال 396 هَ .ق . درگذشت . (از تاریخ الحکماء قفطی صص 146 - 151).
ترجمه مقاله