جبغت
لغتنامه دهخدا
جبغت . [ ج َ غ ُ ] (اِ) گیاهی است و پندارم لیف است . (فرهنگ اسدی ) :
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته ست زیر جبغت کفتار.
آن ریش نیست جبغت دلال خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنیست .
رشیدی گوید: مردم سمرقند و بخارا با تقدیم باء به غین گویند، پس جغبت و جغبوت به تقدیم غبن لحنی یا تصحیفی است . (یادداشت مؤلف ). || توشک و نهالی چرکین و مندرس . حشو نهالی و متکا و مانند آن . || (ص ) آشفته . ژولیده . دژگال . (یادداشت مؤلف ). جبغوت . رجوع به جبغوت شود.
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته ست زیر جبغت کفتار.
نجمی (از فرهنگ اسدی ).
آن ریش نیست جبغت دلال خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنیست .
طیان .
رشیدی گوید: مردم سمرقند و بخارا با تقدیم باء به غین گویند، پس جغبت و جغبوت به تقدیم غبن لحنی یا تصحیفی است . (یادداشت مؤلف ). || توشک و نهالی چرکین و مندرس . حشو نهالی و متکا و مانند آن . || (ص ) آشفته . ژولیده . دژگال . (یادداشت مؤلف ). جبغوت . رجوع به جبغوت شود.