جداع
لغتنامه دهخدا
جداع . [ ج ُ ] (ع اِ) موت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرگ . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
- کلأ جداع ؛ گیاه ناگوار و پژمرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی که در آن ناگواری برای چرنده ٔ آن باشد و از این معنی است :
و قد أصِل الخلیل َ و ان نآنی
وغِب ّ عداوتی کلأ جداع .
گیاهی که در او جدعی یعنی گرانی و ناگواری برای خورنده ٔ آن است و بهمین مناسبت موت را جداع گویند بواسطه ٔ گران و ناگوار بودن آن . (از شرح قاموس ).
- کلأ جداع ؛ گیاه ناگوار و پژمرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی که در آن ناگواری برای چرنده ٔ آن باشد و از این معنی است :
و قد أصِل الخلیل َ و ان نآنی
وغِب ّ عداوتی کلأ جداع .
(از اقرب الموارد).
گیاهی که در او جدعی یعنی گرانی و ناگواری برای خورنده ٔ آن است و بهمین مناسبت موت را جداع گویند بواسطه ٔ گران و ناگوار بودن آن . (از شرح قاموس ).