ترجمه مقاله

جدیر

لغت‌نامه دهخدا

جدیر. [ ج َ ](ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن عادل ). خلیق . (اقرب الموارد). لایق . سزاوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قمین . حری . حقیق . (از نصاب الصبیان ). شایسته . زیبنده . برازنده . زیبای . برازا. درخور. ازدر. شایان . حجی . (یادداشت مؤلف ). یقال : هو جدیر بکذا و لکذا؛ ای خلیق له . (اقرب الموارد) :
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.

منوچهری .


پیر را گفتم از سر تحقیق
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.

سنائی .


|| کوتاه . القصیر لانضمام شخصه . (از ذیل اقرب الموارد). || (اِ) چاردیواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. (از اقرب الموارد). ج ، جدیرون و جُدَراء. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
ترجمه مقاله