ترجمه مقاله

جذیمةالابرش

لغت‌نامه دهخدا

جذیمةالابرش . [ ج َ م َ تُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) نام ابن مالک بن فهم ملک حیره که صاحب زبّاء است . (از منتهی الارب ). او پادشاه حیره و یار زباء ملکه است . (از شرح قاموس ). وی دومین و بروایتی سومین پادشاه از ملوک انبار یا حیره بود و بدین جهت که ابرش بود او را ابرش وضاح میگفتند. خواندمیر آرد: جذیمةبن مالک بواسطه ٔ علت برص او را جذیمة الابرش میخواندند و جذیمة الوضاح نیز میگفتند. و جذیمة پادشاه کامکار بود و هیچکس از کلانتران عرب در عراق نماند که او را اطاعت نکرد بلکه فرمان جذیمة در ولایت حجاز و بحرین نیز سمت نفاذیافت و آن ولایت تحت تصرفش قرار گرفت و بقول صاحب معارف ، جذیمة مدت شصت سال حکومت کرده و در آخر عمر بر دست ملکه ٔ جزیره ٔ زبا، بنت عمربن طرب کشته گشته روی به عالم آخرت آورد. ابن اثیر و خواندمیر قریب به یک مضمون زندگی جذیمه را چنین گفته اند: جذیمة از پادشاهان صاحب رأی و باتدبیر و سخت گیر عرب بوده و اول کسی است که اسباب ملک داری در سرزمین عراق بر وی گرد آمده و اعراب بدو پیوستند و با سپاهیان منظم بجنگ پرداخت . در نسخ معتبر مسطور است که در ایام دولت جذیمه ، نضربن ربیعةبن عمروبن حارث بن مسعوف بن مالک بن غنم بن نمارةبن لخم ریاست ایاد داشت و او را پسری بود در کمال حسن و ملاحت موسوم به عدی و صیت جمال عدی به سمع جذیمة الابرش رسیده رسولی نزد نضر فرستاد که پسر خود رابدینجانب روان گردان تا در ظل تربیت ما پرورش یابد.نضر این ملتمس را قبول ننمود و ارسال رسل و رسائل تکرار یافته در آخر جذیمه با لشکر فراوان بطرف نضر و اتباع او در حرکت آمد و چون نزدیک به آن قبیله نزول کرد نضر دانست که با وی طاقت مقاومت ندارد، لاجرم تدبیری اندیشید: شبی کسی جلد را بمعسکر جذیمه فرستاد تادو بت را که مسجود او بودند دزدیدند و صباح بجذیمه پیغام فرستاد که خدایان تو برتو خشم گرفته نزد ما آمده اند اگر ترک افعال ذمیمه کنی و به سرزمین خود مراجعت نمایی ممکن است که باز نزد تو آیند، جذیمه این سخن را باور کرد و گفت سبب آمدن من بدینجانب محبت عدی است اگر او را نزد من فرستید از شما ممنون گشته و اززر و گوهر و سایر اجناس نفیسه آنچه خواهید نثار شماکنم و بازگردم . چون بنی ایاد این سخن شنیدند به مبالغه ٔ بسیار نضر را بر آن آوردند که عدی را به ملازمت جذیمه فرستاد و ملک مقضی المرام بازگشته او را شرابدارخود ساخت و عدی و خواهر جذیمه را که رقاش نام داشت با یکدیگر تعلق پیدا شده عدی در وقتی که جذیمه مست بود زبان بخواستگاری رقاش گشود و جذیمه سر رضا جنبانیده همان ساعت بین الجانبین صورت مناکحت بلکه مواصلت روی نمود و چون جذیمه از خواب مستی بیدار شد او را بر تجویز آن تزویج ندامت تمام دست داده بقصد قتل عدی کمربست و عدی فرار برقرار اختیار کرده به قوم خود پیوست و بنابر آنکه پدرش نضر فوت گشته بود ریاست بنی ایاد به وی تعلق گرفت و جمیله در آن قبیله بر عدی عاشق شده و عدی شبی بخانه ٔ محبوبه رفته برادران آن زن برآن صورت مطلع گشتند و بزخم تیر جان ستان بساط حیات عدی را درنوشتند. اما خواهر جذیمة از عدی پسری آورده او را عمرو نام نهاد و چون عمرو پنجساله شد او را نزد برادر برد و جذیمه را ملاحت رخسار و تناسب اعضاء عمرو مستحسن نموده بتربیتش اهتمام فرمود و بعد از آنکه مدت ده سال از عمر عمروبن عدی منقضی گشت شبی جنی اورا بربود و در بادیه انداخت و عمرو در آن بیابان باوحوش انس گرفته مدتی در کوه و دشت سرگردان میگشت و قریب ده سال هر چند جذیمه عمرو را بیشتر جست کمتر یافت و پس از انقضاء مدت مذکور عمرو به حال خود آمد بعمرانات میل کرد و با جمعی از کاروانیان باز خورده و حال خود گفته ایشان به امیدواری تمام عمرو را پیش جذیمه بردند و ملک بسبب تغیر بشره در لقاء اول خواهرزاده را نشناخت اما رقاش پسر خود را شناخته اظهار فرح و سرور بسیار کرده به اندک زمانی چهره ٔ عمرو به حال اصلی خود معاودت نمود و در خلال این احوال عمروبن طرب بن حسان که از نسل عمالقه بود و در ولایت جزیره سلطنت مینمود لشکر بسر جذیمه کشیده در اثناء کر و فر به قتل رسید و چون گریختگان معرکه به دارالملکش بازگشتنددختر بزرگتر عمرو را که مسمات بنایله بود و او را بنا بر درازی شعرات زهار زباء میگفتند به پادشاهی برداشتند. و زباء بعد از قرار بر مسند ایالت با خواهران خود و امرا در باب کشیدن انتقام از جذیمه قرعه ٔ مشورت در میان انداخت همه گفتند که تو به جنگ حریف جذیمه نیستی ، مناسب آن است که به طریق مکر و فریب شر او مندفع گردد و زبّاء این سخن را به سمع قبول جای داده به جذیمه پیغام فرستاد که مملکت بی نهایت بتحت تصرف من درآمده چنانچه از عمل ضبط آن بیرون نمیتوانم آمد اگر بدینجانب تشریف آورده مرا در حرم خویش راه دهی تا این ولایت نیز تو را باشد میشاید. و جذیمه این معنی را فوزی عظیم دانسته متوجه دارالملک زبا شد و هر چند قصیربن سعدلخمی که در سلک نوابش انتظام داشت او رااز این عزیمت منع نمود مفید نیفتاد و چون جذیمه نزدیک به پای تخت زبا رسید جمعی از ملازمانش مراسم استقبال بجای آورده تحف و هدایا پیشکش کردند و به عرض رسانیدند که فردا جمیع امرا و متجنده برحسب فرموده ٔ ملکه به ملازمت بشتافته طریقه ٔ خدمتکاری بجای خواهند آورد و آن شب خوف تمام بر خاطر جذیمه استیلا یافته قصیر را در خلوتی طلب نمود و از دغدغه ای که بر ضمیرش گذشته بود اعلام فرمود و پرسید که تدبیر این کار چیست ؟ قصیر گفت فردا که سپاه زبا به خدمت آیند اگر پیش تو ازاسب پیاده شده رخ بر خاک نهند بدانکه از فرزین بند این حادثه نجات ممکن است و اگر همچنان سواره گرد تو را فروگیرند بی شبهه قصد آن دارند که به انداختن فیل تسویل ذات خجسته صفات تو را به خانه ٔ شهمات رسانند. جذیمه گفت اگر صورت حال بدین منوال باشد بکدام منصوبه جان از این مهلکه بیرون توان برد؟ قصیر جواب داد که هرگاه سپاه از اطراف و جوانب تو درآیند حیله آن است که اسب عصا را طلب نموده بر آن سوار شوی و به سوی ملک خود تاخته تا بلده ٔ انبار در هیچ منزل قرار نگیری . و عصا نام اسبی است که در آن وقت در میان تمامی قبایل عرب بارگیری که در سرعت رفتار بر وی سبقت تواندگرفت موجود نبود القصه روز دیگر جذیمه از آن منزل کوچ کرده چون نزدیک ببلده ٔ زبّاء رسید سپاه بلاانتها از اطراف و جوانبش درآمدند و قصد گریز نموده عصا را طلب داشت نواب زبّأکه صفت آن اسب را شنیده بودند او را از رکوب او منع نمودند و کیفیت حال بر قصیر ظاهر شده عنان بازپس کشید و عصا را از آخورسالار جذیمة ستانده خود سوار گشت و آن اسب باد رفتار او را از آن غرقاب بساحل نجات رسانید. گویند که در روز قصیر سی فرسخ مسافت طی نموده در وقت غروب آفتاب به قریه ٔ برج منزل گزید و همان زمان عصا سقط شده بعد از آن قریه را برج العصا گفتند. و چون مخصوصان زبّاء اطراف جذیمه را احاطه نمودند جذیمه رضا به قضا داده همراه ایشان به بارگاه زبّاء شتافت و چون چشم زبّاء بر وی افتاد پرسید که به چه کار آمده ای جذیمه جواب داد که آمده ام که وعده ٔ خود را به وفا رسانی . و آن عورت بی حیا یعنی زبّاء، بند ازار گشاده و موی زهار بجذیمه نموده گفت کسی را که موی این عضو به این مرتبه دراز باشد چگونه شوهر کند آنگاه فصادی طلبیده فرمود تا هر دو دست جذیمه را فصد کرد و طشتی گذاشت تا خون جذیمه در آنجا جمع آید. در تاریخ طبری مسطور است که چون طشت از خون جذیمه پرشد و اندکی از سر بیرون رفت زبّاء گفت : «لاتضیعوا دم الملک فان دم الملوک لایضیع» جذیمه گفت : «دعوا دماً ضیعه اهله ». و این کلمه آخر سخن بود که جذیمه به آن تکلم نمود و مثل گشت . و زبّاء آن خون را بتمام در پنبه ای از طشت بر گرفت و خشک ساخته در صندوقی نهاد و محافظت کرده ، میگفت این خون در عوض خون پدر من است . بالجمله چون خبر قتل جذیمه به انبار رسید امرا و لشکریان او متفرق به دو فرقه شدند، زمره ای دست در دامن متابعت عمروبن عدی زدند و طایفه ای عمروبن عبدالجن را که از کبار امراء جذیمه بود به حکومت قبول نمودند و نزدیک به آن رسید که بین الجانبین مهم به محاربه رسد. سرانجام به سعی قصیر، عمروبن عبدالجن ، متابعت عمروبن عدی اختیار کرده از سر مخالفت درگذشت و مملکت جذیمه تمام بر عمروبن عدی مسلم گشت . (تلخیص از حبیب السیر چ خیام ). این کلمه در ترجمه ٔ تاریخ طبری ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف به صورتهای خدیمه ، خذیمه ،جزیمه و حدیمه آمده است رجوع به کتاب مذکور و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 163 و 164 و 424 و عقدالفرید ج 3 و 6 و عیون الاخبار ج 1 ص 274 و ج 4 ص 65 و مرصع ص 68 و قاموس الاعلام ترکی و حلل السندسیة ج 1 و الاعلام زرکلی شود. و نیز رجوع به ابرش در همین لغت نامه شود.
- بنوجذیمه ؛ طائفه ای از قبائل اطراف مکه که پیغمبر اکرم (ص ) پس از فتح مکه خالد را برای شکستن بتها و مسلمان کردن آنان به آن طائفه فرستاد و با آنکه آنها اسلام آوردند و سلاح خود را گذاشتند خالد به سابقه ٔ دشمنی که در زمان جاهلی با آنها داشت همه را اسیرکرد و هر یک را به یکی از لشکریان خود سپرد تا آنهارا بکشند و بدویهای لشکر چنین کردند، فقط مهاجران وانصاری که در لشکر بودند اسیران خود را رها کردند، خبر به پیغمبر رسید در خشم شد و دست به آسمان دراز کرد و گفت : اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد. پس علی (ع ) را فرمود با تنخواهی بمحل رفت و دیه ٔ کشتگان رابتمام و کمال پرداخت . (از تاریخ اسلام فیاض ص 98).
ترجمه مقاله