ترجمه مقاله

جراف

لغت‌نامه دهخدا

جراف . [ ج ُ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) نوعی از پیمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) :
کیل عداء بالجراف القنقل
من صبرة مثل الکثیب الاهیل .

راجز (از اقرب الموارد).


جِراف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد بسیارخوار که همه ٔ طعام را خورد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آن که همه ٔ طعام را بخورد. (از اقرب الموارد) :
فشحا حجافله جراف هبلع.

جریر (از اقرب الموارد).


|| مرد بسیارجماع شادمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرد بسیارنکاح بانشاط. (از ذیل اقرب الموارد). النحکة النشیط. (ذیل اقرب الموارد) :
یا شَب ﱡ ویلک ما لاقت فتاتکم
و المنقری جراف غیر عنین .

جریر(از ذیل اقرب الموارد).


|| مطلق سیل که همه چیز را برد. (آنندراج ). سیلاب که هرچه پیش آید ببرد. (مهذب الاسماء): سیل جراف ؛ سیل که همه چیز را برد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سیف جراف ؛ شمشیر که همه چیز را برکند. (از ذیل اقرب بالموارد).
ترجمه مقاله