ترجمه مقاله

جره

لغت‌نامه دهخدا

جره . [ ج ُرْ رَ ] (ص ، اِ) نرینه ٔ هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نر هر چیز باشد عموماً. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) (بهارعجم ) :
در آن زمان که بخندد چو کبک دشمن تو
عقاب جره برآید ز بیضه ٔ عصفور.

عثمان مختاری .


از شکوه و عدل و امن او تذرو کبک را
باز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت .

مسعودسعد.


بر یاد گرز و تیغ تو محکم کنند و تیز
پیلان مست یشک و پلنگان جره ناب .

عثمان مختاری .


درآمد شه از مهر آن نوشناز
بدان جره ٔ کبک چون جره باز.

نظامی .


هواداری مکن شب را چو خفاش
چو باز جره خور روزرو باش .

نظامی .


چشم شوخت جره ٔ شاهین است کز بهر شکار
میزند هر دم ز مژگان بال و پر در آفتاب .

ملاطغرا.


چو جره باز اجل بال قهر بگشاید
به پیش ضربت او چه عقاب چه عصفور.

(از الغراضه ).


|| بخصوص باز نر چه مراد از جره باز نر بود. (از برهان ) (آنندراج )(انجمن آرا) (از بهارعجم ) (از لغت محلی شوشتر). نر باز خصوصاً یعنی جره ٔ نر است و باز ماده ٔ آن است و به نسبت باز جره ، کوچک و کم شکار و ضعیف می باشد و به این معنی ترکی است . (از غیاث اللغات ). || بعضی باز سپید را گفته اند خواه نر خواه ماده باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || (ص ) دلیر و شجاع . (غیاث اللغات ) (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). دلاور. پردل . (یادداشت مؤلف ). || جلدو چابک . (برهان ) (ناظم الاطباء) :
در بزم خوب تر ز تذرو ملونی
اندر مصاف جره تر از باز ازرقی .

اسفرنگ .


لیک بود اشقر گزیده ٔ شاه
جره تر ز ابلق سپید و سیاه .

امیرخسرو دهلوی .


بر چنین درگهی که مرغ علوش
می نهد بر سپهر هفتم عش
چاوش خوب روی می باید
جره و چست و چابک و خامش .

پوربهای جامی .


|| جوان در باز و دیگر پرندگان . (یادداشت مؤلف ). || بعضی گویند به معنی چاردانگ هر چیز است یعنی نه بزرگ نه کوچک . (برهان ). متوسط از هر چیز که نه بزرگ باشد نه کوچک . (ناظم الاطباء). || بعضی کوچک هر چیز را جره گویند. (برهان ). هر چیز کوچک . (ناظم الاطباء). کوچک هر چیز هم هست . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || نهر آب کوچکی که از بزرگی جداکرده باشند. (ناظم الاطباء). || نام سازی است مانند شترقوه لیکن کوچکتر از آن است . (برهان ). سازی است شبیه شترغو و از آن کوچکتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) :
مغنی به آن جره ٔ جان نواز
به آهنگ ما ناله ٔ نو بساز.

نظامی .


بیا مطرب آن جره ٔطفل وش
چو طفلان ببر گیر و بنواز خوش .

امیرخسرو دهلوی .


|| اسب که برآن سوار شوند. (غیاث اللغات ) :
شبه آن جره ٔ بدراه که دادی زین پیش
نشنیده ست و ندیده ست ندیم دوران .

حکیم شفائی (از بهارعجم ).


- جره باز ؛ بازسفید و چست و چالاک و شکاری و تند و تیز. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) :
کسی چون بدست آورد جره باز
فروبرده چون موش دندان به آز.

سعدی .


بقید اندرم جره بازی که بود
دمادم سر رشته خواهد ربود.

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله