ترجمه مقاله

جری

لغت‌نامه دهخدا

جری . [ ج َ ] (از ع ، ص ) جری ٔ. بی باک . بهادر. دلاور. شجاع . (ناظم الاطباء). دلیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بستاخ . گستاخ . (یادداشت مؤلف ). گویند: فلانی برسر ما جری شد؛ یعنی شیرک شد و ما را زیرچاق خود کرد. (آنندراج ) :
گویدت این گورخانه است ای جری
که دل مرده بدانجا آوری .

مولوی .


- جری شدن ؛ گستاخ گشتن . جسور شدن :
ترغیب کرد آن لب میگون به بوسه ام
تا می نخورد عاشق بی دل جری نشد.

ترغیب (از آنندراج ).


- زبان جری ؛ زبان گستاخ و جسور :
تو بر پایی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را.

ناصرخسرو.


رجوع به جری ٔ شود.
ترجمه مقاله