جزا
لغتنامه دهخدا
جزا. [ ج َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) پاداش . سزا. داشاد. شیان و مکافات خواه در خیر باشد یا شر. (ناظم الاطباء). عوض نیکی یا بدی . (فرهنگ نظام ). پاداش . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کیفر. بادافراه . مجازات . پاداشن . پاداشت . شیانی . ثواب . عوض . (یادداشت مؤلف ). || بمعنی پاداش نیکی و کیفر بدی دادن و با مصادر گرفتن ، بخشیدن ، یافتن ، دادن و کردن بکار رود. رجوع به جزاء شود :
ز کاری که کردی بیابی جزا
چنان چون بود درخور ناسزا.
گشاید در جنگ بر ناسزا
نه زآن مزد یابد نه هرگز جزا.
خدا داد خواهد مر او را جزا
خورش ساخت خواهد سرش اژدها.
آنرا که او همی بود اندر هوای شاه
این نعمت و کرامت و این نیکوئی جزاست .
کافر نعمت شد و نسپاس گشت
کافر نعمت را شدت جزاست .
و جزا و مکافات آن مهتر، آن آمد که بازنمودم . (تاریخ بیهقی ص 254).
چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که در کشتن او ثواب وجزاست .
ور زنائی کرد چون کس نیست از روی قیاس
هر دو را کشتن چویکدیگر چرا آمد جزا.
نیکی بدهد در جزای نیکی
بد را سوی او جز بدی جزا نیست .
مدح گویم ترا بجان و مرا
نعمت از مدح تو جزا باشد.
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد
هم به نکوئی کنم جزای صفاهان .
معجز کلی فرستادت به مدح
تو جزاش از سحر اجزائی فرست .
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش .
سخا بهر جزا کردن رباخواریست در همت
که یک بدهی و آنگه ده جزا خواهی ز یزدانش .
جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز
خراب می نکند بارگاه کسری را.
گر همه طاعتی بجا آری
هریکی را صدت جزا بخشد.
زین لعب خوانده ست دنیا را خدا
کاین جزا لعبی است پیش آن جزا.
کان ﷲ بوده ای در مامضی
تا که کان اﷲ له آمد جزا.
زآنکه مثل آن جزای آن شود
چون جزای سیئه مثلش بود.
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت . (گلستان ).
گرت باری گذر باشد نظربر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداری .
بده که با تو بماند جزای کرده ٔ نیک
و گر چنین نکنی از تو بازماند هان .
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی اَحْسِن ْ الی من أسا.
بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا.
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه ٔ خلق را جزائی هست .
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گوئی همانْت گوید باز
چون بد و نیک را سزائی هست
گفت و ناگفت را جزائی هست
خنک آنکس که تخم نیکی کاشت
تا بر خویشتن از آن برداشت .
هرچندکز برای جزا بایدت مدیح
واﷲ که بر مدیح نخواهم ز تو جزا.
خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند
پروردگار خلق تواند جزای تو.
- امثال :
جزای گران فروش نخریدن است .
|| در اصطلاح حقوقدانان ، رشته ای از حقوق عمومی است که حاوی قواعد و قوانینی است که انواع جرم و اجرای مجازات را در کشور،تنظیم و تنسیق میکند و هدف آن جلوگیری از عملیاتی است که مخل نظم اجتماعی محسوب میشوند. و به دو قسمت حقوق شکلی جزا و حقوق ماهیتی آن تقسیم میشود که اولی آئین دادرسی کیفری و دومی را حقوق ماهیتی جزاء گویند. رجوع به حقوق جزا و قانون مجازات عمومی و حقوق جنائی عبدالحسین علی آبادی ج 1 شود.
ز کاری که کردی بیابی جزا
چنان چون بود درخور ناسزا.
فردوسی .
گشاید در جنگ بر ناسزا
نه زآن مزد یابد نه هرگز جزا.
فردوسی .
خدا داد خواهد مر او را جزا
خورش ساخت خواهد سرش اژدها.
فردوسی .
آنرا که او همی بود اندر هوای شاه
این نعمت و کرامت و این نیکوئی جزاست .
فرخی .
کافر نعمت شد و نسپاس گشت
کافر نعمت را شدت جزاست .
فرخی .
و جزا و مکافات آن مهتر، آن آمد که بازنمودم . (تاریخ بیهقی ص 254).
چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که در کشتن او ثواب وجزاست .
ناصرخسرو.
ور زنائی کرد چون کس نیست از روی قیاس
هر دو را کشتن چویکدیگر چرا آمد جزا.
ناصرخسرو.
نیکی بدهد در جزای نیکی
بد را سوی او جز بدی جزا نیست .
ناصرخسرو.
مدح گویم ترا بجان و مرا
نعمت از مدح تو جزا باشد.
مسعودسعد.
گرچه صفاهان جزای من به بدی کرد
هم به نکوئی کنم جزای صفاهان .
خاقانی .
معجز کلی فرستادت به مدح
تو جزاش از سحر اجزائی فرست .
خاقانی .
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش .
خاقانی .
سخا بهر جزا کردن رباخواریست در همت
که یک بدهی و آنگه ده جزا خواهی ز یزدانش .
خاقانی .
جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز
خراب می نکند بارگاه کسری را.
ظهیر فاریابی .
گر همه طاعتی بجا آری
هریکی را صدت جزا بخشد.
عطار.
زین لعب خوانده ست دنیا را خدا
کاین جزا لعبی است پیش آن جزا.
مولوی .
کان ﷲ بوده ای در مامضی
تا که کان اﷲ له آمد جزا.
مولوی .
زآنکه مثل آن جزای آن شود
چون جزای سیئه مثلش بود.
مولوی .
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت . (گلستان ).
گرت باری گذر باشد نظربر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداری .
سعدی .
بده که با تو بماند جزای کرده ٔ نیک
و گر چنین نکنی از تو بازماند هان .
سعدی .
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی اَحْسِن ْ الی من أسا.
سعدی .
بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا.
سعدی .
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه ٔ خلق را جزائی هست .
سعدی .
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گوئی همانْت گوید باز
چون بد و نیک را سزائی هست
گفت و ناگفت را جزائی هست
خنک آنکس که تخم نیکی کاشت
تا بر خویشتن از آن برداشت .
امیرخسرو دهلوی .
هرچندکز برای جزا بایدت مدیح
واﷲ که بر مدیح نخواهم ز تو جزا.
خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند
پروردگار خلق تواند جزای تو.
؟
- امثال :
جزای گران فروش نخریدن است .
|| در اصطلاح حقوقدانان ، رشته ای از حقوق عمومی است که حاوی قواعد و قوانینی است که انواع جرم و اجرای مجازات را در کشور،تنظیم و تنسیق میکند و هدف آن جلوگیری از عملیاتی است که مخل نظم اجتماعی محسوب میشوند. و به دو قسمت حقوق شکلی جزا و حقوق ماهیتی آن تقسیم میشود که اولی آئین دادرسی کیفری و دومی را حقوق ماهیتی جزاء گویند. رجوع به حقوق جزا و قانون مجازات عمومی و حقوق جنائی عبدالحسین علی آبادی ج 1 شود.