جزیت
لغتنامه دهخدا
جزیت . [ ج ِزْ ی َ ] (معرب ، اِ) جزیه . معرب گزیت است . گزید. و جزیت گزیت است معرب کرده . (مجمل التواریخ ). و رجوع به جزیه و گزیت شود: و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت ... بر وجه استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه ). تضرعها کرد و ملتزم جزیت و فدیت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).
نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم .
چو صبح از رخ روز برقع گشاد
ختن بر حبش داغ جزیت نهاد.
نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم .
نظامی .
چو صبح از رخ روز برقع گشاد
ختن بر حبش داغ جزیت نهاد.
نظامی .