ترجمه مقاله

جست

لغت‌نامه دهخدا

جست . [ ج َ ] (مص مرخم ، اِمص ) جهیدن . (شرفنامه ). جهش . پریدن . (از فرهنگ فارسی معین ). جَستن :
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای .

منوچهری .


شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. (تاریخ بیهقی ص 121).
در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک .

حقیقی صوفی .


مسلم جوان راست بر پای جست
که پیران برند استعانت بدست .

سعدی .


- جست و خیز ؛ جستن و خیز برداشتن . پرش . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| فرار کردن . گریختن . (از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.

فردوسی .


|| رها شدن . خلاص شدن . (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله