ترجمه مقاله

جفا

لغت‌نامه دهخدا

جفا. [ ج َ ] (از ع ، مص ) جفاء :
پدر مهر ببرید و بفکند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار.

فردوسی .


که هر کس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت .

فردوسی .


که کرد آنچه کردی تو ای بی وفا
ببینی کنون زخم تیغ جفا.

فردوسی .


جفا برگزیدی بجای وفا
وفا را جزا کی شنیدی جفا.

فردوسی .


و براستای وی هیچ جفا نفرمودی . (تاریخ بیهقی ). او را [ محمودرا ] بر آن داشت که ما [ مسعود ] را جفا فرماید. (تاریخ بیهقی ).
چون برگ خوار گشتی اگر گاو نیستی ؟
انصاف ده مگوی جفا و مخور مرا.

ناصرخسرو.


از بهر جفا سوی تو آمد بدر خویش
مگذار و زدر دور بران گر بتوانیش .

ناصرخسرو.


گر به من از دهر جفائی رسید
نیز رسیده است بدو خود جفاش .

ناصرخسرو.


هر که جفا جوید بر خویشتن
چشم که دارد مگر ابله وفاش .

ناصرخسرو.


دوستان چون جفا کنند همی
من چه امید دارم از دشمن .

مسعودسعد.


مالداران توانگرکیسه ٔ درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند.

سنائی .


هر چه گفتم غذای ملک است التفات ننمود و جفاها راند. (کلیله و دمنه ). هر که بر درگاه پادشاهان جریمه ٔ جفا دیده باشد ... پادشاه را تعجیل نشاید فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (کلیله و دمنه ).
مکن خراب سینه ام که من نه مرد کینه ام
ز مهر تو بری نه ام ، بجان کشم جفای تو.

خاقانی .


قرار جهان بر جفا داده اند
مرا بی قراری از آن میدهد.

خاقانی .


اگر بجان کنیم حکم برنتابم سر
مکن جفا که جفای تو برنمی تابم .

خاقانی .


گفتی ز جفا چه کردم آخر
چندان که مرادتست کردی .

خاقانی .


شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن
چون کند خاصه که در عالم وفاداری نماند.

خاقانی .


با آن که خوش آید از تو ای یار جفا
لیکن نبود جفات هرگز چو وفا.

ظهیر.


بر هیچ خلق جور و جفا ناکرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر بسوزی بند بندم از جفا
من وفای تو بجان دارم بجان .

عطار.


هر کس از آن پرده نوائی نمود
بر سر آن جیفه جفائی نمود.

نظامی .


هر ستمی کو بجفا درگرفت
دل به تبرک بوفا برگرفت .

نظامی .


ظن نیکو بر بر اخوان صفا
گرچه آید ظاهر از ایشان جفا.

مولوی .


ز تو گرتفقد و گر ستم ، بود آن عنایت و این کرم
همه ازتو خوش بود ای صنم ، چه وفاکنی چه جفا کنی .

هاتف اصفهانی .


- پرجفا ؛ کسی که بسیار جفا کند و ستم ورزد.
- سرای جفا ؛ کنایه از دنیاست :
چنین است رسم سرای جفا
نباید کز او چشم داری وفا.

فردوسی .


- سخت جفا ؛ بسیار جفاکننده . پرآزار :
ای سخت جفای سست پیمان
رفتی و چنین برفت تقدیر.

سعدی .


دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست روی دشمن خوی .

سعدی .


|| (اِ) (اصطلاح تصوف ) پوشانیدن دل سالک بود در معارف و مشاهدات که اورا بدان تربیت میکردند. (فرهنگ مصطلحات عرفا).
ترجمه مقاله