ترجمه مقاله

جوانمرد

لغت‌نامه دهخدا

جوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و سخی و بخشنده . (برهان ). سمح . (دهار). جواد. (مهذب الاسماء). بامروّت . صاحب فتوت . فتی ̍. راد. حلیم . (آنندراج ). فیاض . (صراح ). دهشکار. فایض . باذل . دست ودل باز :
جوانمرد و آزاده و خوبروی
جهانجوی و فرزانه و چربگوی .

فردوسی .


که توران شد آن ناجوانمرد مرد
نگه کن که با شاه ایران چه کرد.

فردوسی .


هرگاه که فضای دل یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشند و هرگاه که تنگ باشد بخیل باشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). برای مذکر و مؤنث هر دو آید، در منتهی الارب آمده : کرمة؛ بکسر، زن جوانمرد :
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه .

عماره .


ترجمه مقاله