جودی
لغتنامه دهخدا
جودی . [ دی ی ] (اِخ ) کوهی است بجزیره که سفینه ٔ نوح بر آن ایستاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام کوهی بجزیره ٔ ابن عمرو، گویند کشتی نوح بدان قرار گرفت . (ابن بطوطه ). نام کوهی بموصل که کشتی نوح بر آن قرار گرفت . (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : و استوت علی الجودی .
غباری است از خاک حلم تو جودی
بخاری است از آب جود تو جیحون .
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و شهلان .
کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند.
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
از اندودن مشک و ماورد و عود
بجودی شده موج طوفان جود.
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی .
غباری است از خاک حلم تو جودی
بخاری است از آب جود تو جیحون .
سوزنی .
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و شهلان .
خاقانی .
کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند.
خاقانی .
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی .
از اندودن مشک و ماورد و عود
بجودی شده موج طوفان جود.
نظامی .
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی .
نظامی .