جگاره
لغتنامه دهخدا
جگاره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) رایها و تدبیرها و راه و روشهای مختلف . (برهان ) (آنندراج ) :
خلقی ز جدائی عصیرت
بر راه فتاده چون عصاره
هر چند شده ست خون جگرشان
جستند در این ره جگاره .
مخفف جدگاره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به جدگاره شود.
خلقی ز جدائی عصیرت
بر راه فتاده چون عصاره
هر چند شده ست خون جگرشان
جستند در این ره جگاره .
مولوی (از آنندراج ).
مخفف جدگاره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به جدگاره شود.