جگرخواره
لغتنامه دهخدا
جگرخواره . [ ج ِ گ َ خوا / خا رَ / رِ ] (ص مرکب ) جمعی باشند از ساحران . (برهان ). جمعی از ساحران باشند که بزور افسون جگر مردم را میخورند خصوصاً جگر اطفال را. (آنندراج ). || کنایه از کسی است که رنج کش ومحنت پرست باشد و کسی که غم و اندوه بسیار خورد. (برهان ). کنایه از محنت کش و اندوه خوار. (انجمن آرای ناصری ). یار غمخوار. (حاشیه برهان چ معین ) :
نیابی به از من جگرخواره ای
جگرخواره ای ، نه جگرپاره ای .
|| سخت بدبخت . (یادداشت مؤلف ). مصیبت زده :
جهان چیست محنت سرایی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
|| بدجنس . (یادداشت مؤلف ).
نیابی به از من جگرخواره ای
جگرخواره ای ، نه جگرپاره ای .
نظامی (از حاشیه ٔ برهان ).
|| سخت بدبخت . (یادداشت مؤلف ). مصیبت زده :
جهان چیست محنت سرایی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
؟
|| بدجنس . (یادداشت مؤلف ).