جیش
لغتنامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (ع اِ) حشم و یاری گران . (منتهی الارب ). || لشکر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جُند. (اقرب الموارد). ج ، جیوش . (منتهی الارب ) :
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری .
از گرد جیش خسرو وز خون وحش صحرا
مشکین زره قبایش رنگین سپر قذالش .
خنجر برق و کوس رعد بسی است
جوش جیش سحاب نشنیدم .
یکی را اجل بر سر آورد جیش
سر آمد بر او روزگاران عیش .
ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو بیشتر. (گلستان ). || (مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برجوش آمدن دیگ . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || روان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جاشت العین ؛ فاضت بالماء. (اقرب الموارد). || موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی ). || پرآب شدن . || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درآمدن دل از خشم یا از بیم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || آغاز شدن جوشش جنگ . || بفکر گریختن افتادن : جاشت نفس الجبان ؛ هَمّت بالفرار. (از اقرب الموارد).
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری .
منوچهری .
از گرد جیش خسرو وز خون وحش صحرا
مشکین زره قبایش رنگین سپر قذالش .
خاقانی .
خنجر برق و کوس رعد بسی است
جوش جیش سحاب نشنیدم .
خاقانی .
یکی را اجل بر سر آورد جیش
سر آمد بر او روزگاران عیش .
سعدی .
ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو بیشتر. (گلستان ). || (مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برجوش آمدن دیگ . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || روان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جاشت العین ؛ فاضت بالماء. (اقرب الموارد). || موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی ). || پرآب شدن . || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درآمدن دل از خشم یا از بیم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || آغاز شدن جوشش جنگ . || بفکر گریختن افتادن : جاشت نفس الجبان ؛ هَمّت بالفرار. (از اقرب الموارد).