جیغ
لغتنامه دهخدا
جیغ. (اِ) بانگ و فریاد. (آنندراج ). فریاد. آوازی نازک و سخت . فریادی با آواز زنان و بچگان .
- جیغ زدن ؛ فریاد کردن . داد زدن :
سمند طبع بمیدان هرزه تا راندم
که بر سواری من زدزمانه ٔ دون جیغ.
- جیغ کشیدن ؛ به صدای بلند فریاد کشیدن .
جیق به قاف نیز آمده . (آنندراج ).
- جیغ زدن ؛ فریاد کردن . داد زدن :
سمند طبع بمیدان هرزه تا راندم
که بر سواری من زدزمانه ٔ دون جیغ.
فوقی یزدی .
- جیغ کشیدن ؛ به صدای بلند فریاد کشیدن .
جیق به قاف نیز آمده . (آنندراج ).