ترجمه مقاله

حادث شدن

لغت‌نامه دهخدا

حادث شدن . [ دِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) پیش آمدن . روی دادن . اتفاق افتادن . پیداشدن . پدید آمدن . واقع گردیدن . عارض شدن . افتادن . رخ دادن . بنوی پدیدار گشتن . حدوث . دفعةً پیدا آمدن . طاری شدن . وقوع : چاره نمیشناسم از اعلام آنچه حادث شود. (کلیله و دمنه ). بر درگاه ملک مهمّات حادث شود که بزیردستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله ودمنه ). جنگهای نابیوسیده ... حادث شود. (کلیله و دمنه ). شیر... پرسید که چیزی حادث شده است ؟ (کلیله و دمنه ). الیسع را به خوارزم رمدی سخت حادث شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). نصربن الحسن بن فیروزان بسبب قحطی که در ولایت دیلم حادث شده بود به ولایت ایشان افتاد و همه را آواره کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). به مسامع او رسانیدند که در میان رعیت جمعی حادث شده اند و با صاحب مصر انتماء می کنند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 398). ابوعلی جامی از خواص ابوعلی سیمجور حکایت کردکه وقتی پیش خوارزمشاه برسالتی رفته بودم پیش از وحشتی که میان ایشان حادث شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ترجمه مقاله