ترجمه مقاله

حارثة

لغت‌نامه دهخدا

حارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن بدربن حصین بن قطن بن مالک بن غُدانةبن یربوع بن حنظلةبن زید مناةبن تمیم الغدانی الیربوعی التمیمی . از سادات و فرسان بنی تمیم و از سرداران و امراء عصر اموی است . او مردی خطیب و شاعری فصیح بود و او را با عمر و علی (ع ) و زیاد حکایاتی است . حارثة شراب میخورد و بر روی او اثری بود روزی نزد زیاد رفت . زیاد او را گفت : ما هذا الاثر بوجهک ؟ حارثة گفت : اصلح اﷲ الامیر رکبت فرسا لی اشقر فحملنی حتی صدم بی الحائط. زیاد گفت : لورکبت الاشهب لم یصبک مکروه . (مقصود حارثه از فرس اشقر؛ شراب ، و مقصود زیاد از فرس اشهب ؛ شیر«لبن » است .) روزی زیاداو را گفت : خطیب تر مردم کیست ، من یا تو؟ حارثة گفت :الامیر اخطب منی اذا توعد و وعد و اعطی و منع و برق و رعد، و انا اخطب منه فی الوفادة و فی الثناء و التحبیر، و انا اکذب اذا خطبت فاحشو کلامی بزیادة ملیحة شهیة، والامیر یقصد الی الحق و میزان العدل ولا یزید فیه شعیرة ولا ینقص منه ! زیاد گفت : خدای تو را مرگ دهاد! صفت من و خود را خوب بیان کردی و با اینکه خطابه را بتمامها بخود اختصاص دادی مرا خشنود ساختی و خود را رهائی بخشیدی . سپس روی بفرزندان خود کرد و گفت بجان شما سوگند که سخن صریح چنین است . وقتی زیاد را بر همنشینی با حارثه ٔ شراب خواره ملامت کردند. زیاد گفت : اتلوموننی علیه ! فواﷲ ما تفل فی مجلسی قطّ و لاحک رکابه رکابی و لا سارمعی فی علاوة الریح فغبّر علی و لا دعوته قطّ فاحتجت الی تجشم الالتفات الیه حتی یوازینی ولا شاورته فی شی ٔ الانصحنی و لا سألته عن شی ٔ من امرالعرب و اخبارها الا وجدته به بصیراً. پس از مرگ زیادپسر او عبداﷲ بحارثة التفات نکرد و نسبت بوی سختیهاروا داشت حارثة او را گفت با اینکه مقام مرا نزد پدر خود میدانی این ستم و جفا چرا بر من روا میداری ؟ عبیداﷲ گفت : پدرم بدان جایگاه رسیده بود که عیب بر اونهادن و خرده گیری از او ممکن نبود اما من جوانم و کار جوانان میتوان بمن نسبت داد، تو مردی شراب خواره ای ترسم چون ترا به خود نزدیک کنم و بوی شراب از تو دمیدن گیرد مردم گمان کنند که من شراب خورده ام اگر خواهی نخستین کسی از آیندگان نزد ما و آخرین کسی از روندگان از پیش ما باشی دست از می خوارگی بردار حارثة گفت از این کار دست برمیدارم ، برای تقرب بتو، نه برای خدا و از عبیداﷲ خواست که او را کاری دهد. عبیداﷲ او را ولایت سرّق داد. هنگام رفتن حارثه بدانجا گروهی او را مشایعت کردند و ابوالاسود الدّؤلی در زمره ٔ آنان بود، حارثة را گفت :
احار ابن بدر قد ولیت ولایة
فکن جرذافیها تخون و تسرق
فلاتحقرن یا حار شیئاً تصیبه
فحظک من ملک العراقین ُ سرّق
فان جمیع الناس اما مکذب
یقول بما یهوی و اما مصدق
یقولون اقوالا بظن و شبهة
فان قیل هاتواحققوا لم یحققوا
ولا تعجزن فالعجزاخبث مرکب
فما کل مدفوع الی الرزق یرزق
و بارز تمیماً بالغنی ان للغنی
لسانا به المرءُ الهیوبة ینطق .
حارثة گفت : لا یعمی علیک الرشد. و بدین ابیات بدو پاسخ داد:
جزاک ملیک الناس خیر جزائه
فقد قلت معروفا و اوصیت کافیا
امرت بحزم لو امرت بغیره
لا لقیتنی میه لرایک عاصیا
ستلقی اخا یصفیک بالود حاضرا
ویولیک حفظ الغیب ما کان نائبا.
حارثة را دیوانی است واز اشعار اوست :
اذا ما مت سر بنوتمیم
علی الحدثان لو یلقون مثلی
عدو عدو هم ابدا عدوی
کذلک شکلهم ابدا و شکلی
و نیز او راست :
اذا الهم امسی و هوداءُ فأمضه
ولست بممضیه و انت تغازله
ولا تنزلن امرالشدیدة بامری
اذا رام امر عوّقته عواذله
و قل للفؤاد ان نزابک نزوةً
من الروع افرخ اکثر الروع با طله .
همو گوید:
خلت الدیار فسدت غیر مسّود
و من الشقاء تفرُدی بالسّؤدد.
و در هنگام تخالف دو قبیله ازد و ربیعه گوید:
لا تحسبن َّ فؤادی طائراً فزعا
اذا تخالف ضب البروالنون
گویند حارثة در کودکی اسلام را درک کرده است و مسلمان شده و از کسانی است که با سجاح قیام کردند و پس از آن هدایت یافت . گروهی حارثة را تابعی دانند و حاکم ، در تاریخ نیشابور از سلیمان بن احمد لخمی ، یعنی طبرانی معروف ، آرد که حارثة از صحابه است . ابن حجر گوید در معجم طبرانی نامی از او نیامده است بنا براین نباید وی را در زمره ٔ صحابه آورد و چون ابوالفرج اصفهانی گوید حارثة از هم سالان و هم عصران احنف بن قیس میباشد باید گفت از کسانی است که زمان پیغمبر(ص ) را درک کرده و بخدمت او نرسیده است . مبرد در کامل آرد که در ولایت عبداﷲبن الحارث ، معروف به ببة، به عراق ، حارثة مأمور جنگ با خوارج شد و از پیش آنان بگریخت و با کسان خود، در نهرتیری ، بکشتی نشست ، کشتی او را غرق کردند و حارثة و کسان او در این واقعه زندگی را بدرود گفتند و آن در سال 64 هَ . ق . بود. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 152 و 153 و ج 3 ص 141 و 142 و 261 و عیون الاخبار ج 1 ص 58 و 59 و ج 2 ص 201 و 202 والمعرب جوالیقی چ مصر ص 289 و معجم البلدان ، در کلمه ٔ سرّق ، و کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 56 و کشف الظنون ، در کلمه ٔدیوان و الاعلام زرکلی شود.
ترجمه مقاله