ترجمه مقاله

حارث

لغت‌نامه دهخدا

حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان . مکنی به ابولیلی . از فتاکان و دلیران مشهور عرب است در جاهلیت ، و در بزرگی و مناعت بدو مثل زنند: «امنع من حارث بن ظالم »، او یکی از ده تن است که در زمان نعمان بن منذر نزد کسری انوشیروان برسالت آمدند. نام او در دیوان منوچهری آمده است :
در حرب هزار کیمیا دانی
چون حارث بن ظالم المری .
پدر حارث در کودکی وی کشته شد و کینه ٔ کشنده ٔ پدر خود پیوسته در دل میداشت . بعد از کشته شدن زهیربن جذیمه سیادت غطفان بحارث رسید. وی پیش نعمان بن منذر پادشاه حیره رفت .خالدبن جعفر سید بنی عامر، کشنده ٔ پدر خود را، که ندیم نعمان بود، در آن جای بدید و در محضر نعمان بگفتگو پرداختند و چون شب درآمد خالد بخوابگاه خود رفت و برادر او در خوابگاه را حراست میکرد چون پاسی از شب بگذشت حارث پشت خوابگاه خالد را، که قبه ای چرمین بود، بدرید و بدرون شد و حارث را بکشت . عمروبن الاطنابة گفت :
عللانی وَ علّلا صاحبیا

واسقیانی من المرّوق ریّا


ان فینا القیان یعرفن بالضر

ب لفتیانتا و عیشارخیّا


یتناهین فی النعیم و یضر

بن خلال القرون مسکا ذکّیا


ابلغا الحارث بن الظالم الرعَ

دیدوالناذر النذور علیّا


انما تقتل النیام ولاتقَ....

تل یقظان ذا سلاح کمیّا.


حارث به حیلتی عمرو را بیافت . عمرو از وی امان خواست ، حارث موی پیشانی او ببرید و گفت :
عَللانی بلذتی قینتیا

قبل ان تبکی العیون علیّا


قبل ان تذکر العو اذل انی

کنت قدما لامرهن عصیا


ما ابالی اذا اصطبحت ثلاثا

أرَشیدا دعوتنی ام غویا


غیر الا اُسرللّه اثما

فی حیاتی ولا اخون صفیّا


بلغتنی مقالة المرء عمرو

بلغتنی و کان ذاک بدیّا


فخرجنا لموعد فالتقینا

فوجدناه ذا سلاح کمیّا


غیر ما نائم یروّع باللیَ

ل معدا بکفّه مشرفیا


فرجعنا بالمن منا علیه

بعد ما کان منه منا بدیا.


و چون بنی عامر این خبر بدانستند در طلب حارث بکوشیدند، حارث بقبیله ٔ خود غطفان ، بازگشت ولی این قبیله از ترس بنی عامرحمایت وی نکردند. حارث پیش معبدبن زوارة تمیمی شد، معبد چندی وی را حمایت کرد و سپس روی از وی بگردانید و این حمایت از حارث سبب جنگ حرجان ، که معبد در آن هلاک شد، گردید حارث مدتی امیر قبیله ٔ عنزة بود و زمانی بنواحی یمامه رفت ، و به قبیله ٔ طی ّ پناهنده شد و در این معنی گوید:
لعمری لقد حلت بی الیوم ناقتی
علی ناصر من طیّی ٔ غیر خاذل
فاصبحت جا را للمجرة فیهم
علی باذخ یعلو ید المتطاول
اذا اَجاءٌ لفت علی ّ شعابها
و سلمی فانی انتم من تناولی .
حارث مدتی در آن قبیله بسر برد و چون اسود از بدست آوردن او درماند فرمود تا چند تن از جارات وی را به اسیری و بردگی ببردند و اموال آنان غارت کردند. حارث این خبر بشنید و بروی سخت گران آمد و باکوشش بسیار آن بردگان و اموال ایشان بجایگاه خود باز گردانید و شرحبیل پسر اسود را، که پیش دایه ٔ خود سلمی ، زن سنان ، بود، بحیلتی بدست آورد و بقتل رسانید و در این معنی گوید:
اخصی حمار بات یکدم لحمه
اتؤکل جاراتی و جارک سالم
علوت بذی الحیات مفرق رأسه
ولا یرکب المکروه الا الاکارم
فتکف به کما فتکت بخالد
و کان سلاحی تحتویه الجماجم
بدأت بذاک وانثنیت بهذه
و ثالثة تبیض منها المقادم .
و پس از آن پیوسته از اسود گریزان بود تا اینکه بمکه آمد و خود به قریش پیوست چنانکه در این معنی گوید:
اذا فارقت ثعلبةبن سعد
واخوتهم ُ نسبت ُ الی لوَی ّ
الی نسب کریم غیر دغل
وحی من اکارم کل حی ّ
فان یک منهم اصلی فمنهم
قرابین الالِه بنوقصی ّ.
گفتند: هذه رحم کرشاء اذا استغنیتم عنها ادبرتم . حارث خشمگین از پیش آنان برفت و در این معنی گفت :
الا لستُم منا ولا نحن منکم
برئنا الیکم من لؤی بن غالب
غدونا علی نشز الحجاز و انتم
بمنشعب البطحاء بین الاخاشب .
سپس ، حارث روی بشام آورد و به یزیدبن عمرو غسانی پیوست و یزید او را پناه داد، و این یزید را شتری بود زنهاری حارث آن را بکشت ، یزید در جستجوی شتر برآمد و در این خصوص به حسن تغلبی کاهن رجوع کرد، حسن گفت : حارث شتر را بکشته است یزید در پی حارث افتاد. حارث دریافت و حسن تغلبی را بکشت . یزید وی را بخواست و امر بکشتن او فرمود. حارث گفت : تو مرا پناه داده ای ، با پناه داده ٔ خود غدر مورز. یزید گفت از غدر بتو با کی نیست چه تو بمن غدرها کردی و پسر حسن تغلبی را امر بکشتن او فرمود. پسر حسن حارث را در حدود سنه ٔ 22 پیش از هجرت (درحدود سنه ٔ 600 میلادی )، در حوران ، بکشت و شمشیر او برگرفت و در ماههای حرام به عکاظ برد و آن را به قیس بن زهیر عبسی بنمود قیس او را بکشت و در رثاء حارث گفت :
و ما قصرت من حاضن دون سترها
ابر واوفی منک حاربن ظالم
اعزّو احمی عند جارو ذمة
واضرب فی کاب من النقع قاتم .
رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 257 و 264 و 265 و ج 3 ص 10 و 300و 304 و ج 6 ص 7 و 8 و 14 و 15 و 16 و 17 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 203 و البیان والتبیین ج 1 ص 18 و ج 2 ص 125 و ج 3 ص 245 و به عیون الاخبار ج 1 ص 183 و 184 وج 3 ص 129 و ج 4 ص 96 شود.
ترجمه مقاله