ترجمه مقاله

حارث

لغت‌نامه دهخدا

حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن کلدةبن عمروبن ابی علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی بن غمرةبن عوف بن قسی ثقفی مکنی به ابی وائل از مردم طائف ، از بطن ثقیف ، مولای ابوبکرة ثقفی طبیب مشهور عرب . وی معاصر رسول (ص ) بود و طب ّ را درایران ، در بیمارستان جندی شاپور، آموخت و گویند دوبار به ایران آمد و در این مملکت بطبابت پرداخت و بعض بزرگان ایرانی را معالجه کرد و از این راه مالی بدست آورد و گویند سمیة مادر زیاد کنیزک دهقان زندورد بود از ناحیت کسکر، و این دهقان بیمار شد و حارث بن کلدة ثقفی طبیب وی را معالجت کرد و شفا پذیرفت ، پس سمیه را بطبیب بخشید و سمیة در خانه ٔ وی ابابکرة را که نفیع نام داشت ، بزاد و حارث نفیع را بفرزندی خویش نشناخت و باردیگر پسری بزاد بنام نافع. او را نیز بفرزندی نگرفت . و به آخر حارث سمیة را به غلام رومی خود موسوم به عبید بزنی داد و سمیة زیاد را در خانه ٔ عبید بزاد، گویند حارث اسلام آورد گروهی او را از صحابه شمرده اند و بعضی در اسلام اوتردید کرده اند و مواردی را که رسول (ص ) بیماری پیش او فرستاده و یا او را بمعالجه ٔ بیماری خوانده است دال بر جواز استعانت از اهل ذمة در معالجات شمرند. ابو داود از طریق بن ابی نجیح از مجاهد و او بنقل از سعدبن ابی نجیح از مجاهد و او بنقل از سعدبن ابی وقاص روایت کند که سعد گفت وقتی بیمار شدم پیغمبر(ص ) بعیادت من آمد و فرمود: «انک مفئود ائت ِ الحارث بن کلدة اخا ثقیف فانّه یتطبب ». ابن مندة، از طریق اسماعیل بن محمدبن سعد آرد که محمد از پدر خود روایت کرده است که چون سعد بیمار شد پیغمبر(ص ) به عیادت او شد. و فرمود:انی لارجو ان یشفیک اﷲ. ثم ّ قال للحارث بن کلدة عالج سعداً ما به اخبار و سخنان حارث در حکمت و طب بسیار است . جوهری در صحاح گوید:عمر حارث بن کلدة طبیب عرب را، پرسید «ماالدّواء؟» حارث گفت «الأزم » یعنی الحمیة. و بعضی گویند که معاویه از او پرسید «الطب یا حارث ؟» حارث گفت «الاُزم یا معاویة» یعنی الجوع . و او را معالجات بسیار است و بعادات عرب و آنچه از داروها بدان احتیاج داشتند دانا بود. حارث برسولی نزد کسری انوشیروان شد و چون بار یافت ، کسری او را گفت . کیستی ؟ گفت : «انا الحارث بن کلدة الثقفی ». کسری گفت شغل تو چیست ؟ حارث گفت : «الطب » کسری پرسید: از قوم عرب باشی ؟ حارث گفت : «نعم من صمیمها و بحبوحة دارها» کسری گفت : عرب بدان نادانی و کم خردی و بدخوراکی پزشک را چه کنند؟ حارث گفت : ایها الملک اذا کانت هذه صفتها کانت احوج الی من یصلح جهلها و یقیم عوجها و یسوس ابدانها و یعدل امشاجها فان العاقل یعرف ذلک من نفسه و یمیز موضع دائه و یحترز عن الادواء کلها بحسن سیاسته لنفسه ». کسری گفت : چگونه رنج معالجت را تحمل کنند و آنان اگر با حلم بودند بجهل منسوب نمیشدند. حارث گفت : «الطفل یناغی فیداوی والحیة ترقی فتحاوی . ثم قال ایها الملک العقل من قسم اﷲتعالی قسمة بین عباده کقسمة الرزق فیهم فکل من قسمته اصاب و خص بها قوم و زاد فمنهم مثر و معدم و جاهل و عالم و عاجر و حازم و ذلک تقدیر العزیز العلیم .» کسری را از سخن او خوش آمد و بپسندید و گفت : کدام یک از اخلاق و سجایا و روشهای عرب را میستائی و آن را می پسندی ؟ حارث گفت : «ایها الملک لها انفس سخیة وقلوب جریة و لغة فصیحة والسن بلیغة و انساب صحیحة و احساب شریفة یمرق من افواههم الکلام مروق السهم من نبعة الرام . اعذب من هواءالربیع و الین من سلسبیل المعین مطعموا الطعام فی الجدب و ضاربوا الهام فی الحرب لایرام عزهم و لایضام جارهم ولا یستباح حریمهم ولا یذل کریمهم و لایقرون بفضل للانام الا للملک الهمام الذی لا یقاس به احد ولا یوازیه سوقة و لا ملک .» کسری روی بنزدیکان کرد و گفت مردی است راجح و قوم خود را مادح و بفضیلت آنان ناطق و در آنچه گوید صادق و خردمند آزموده چنین باشد. پس او را بنشستن اجازت فرمود و گفت دانش تو درطب به چه پایه باشد؟ حارث گفت : «ناهیک ». کسری فرمود: اصل طب چه باشد؟ حارث گفت : «الازم » کسری گفت : ازم چه باشد؟ حارث گفت : «ضبط الشفتین والرفق بالیدین ». کسری گفت : راست گفتی اکنون بگو که درد سخت کدام است ؟ حارث گفت : «ادخال الطعام علی الطعام هو الذی یفنی البریة و یهلک السباع فی جوف البریة». کسری گفت : راست گفتی بگو که پایه و مایه ٔ دردها چیست ؟ حارث گفت : «هی التخمة ان بقیت فی الجوف قتلت و ان تحللت اسقمت ». کسری فرمود: راست گفتی اما در باب حجامت چه گوئی ؟ حارث گفت : «فی نقصان الهلال فی یوم صحو لاغیم فیه والنفس طیبة والعروق ساکنة لسرور یفاجئک و هم ّ یباعدک ». کسری گفت : در باب گرمابه رفتن چه گوئی ؟ حارث گفت : «لا تدخله شبعاناً ولا تغش اهلک سکراناً ولا تقم باللیل عریاناً ولا تقعد علی الطعام غضبانا وارفق بنفسک یکن ارخی لبالک و قلل من طعامک یکن اهناء لنومک » کسری گفت : در باب دارو چه گوئی ؟ حارث گفت : «مالزمتک الصحة فاجتنبه فان هاج داء فاحسمه بما یردعه قبل استحکامه فان البدن بمنزلة الارض ان اصلحتها عمرت وان ترکتها خربت ». کسری فرمود: در باب شراب چه گوئی ؟ حارث گفت : «اطیبه اهناه و ارقه أمراه و اعذبه اشهاه لا تشربه صرفاً فیورثک صداعاً و یثیر علیک من الادواء انواعاً». کسری گفت : کدام یک از گوشتها پسندیده تر است حارث گفت : «الضأن الفتی ، اسمنه و ابذله والقدید المالح مهلک للآکل واجتنب لحم الجزور والبقر ». کسری فرمود: در باب میوه ها چه گوئی ؟ حارث گفت : «کلها فی اقبالها و حین اوانها و اترکها اذا ادبرت و ولت و انقضی زمانها و افضل الفواکه الرمان والاترج و افضل الریاحین الورد والبنفسج وافضل البقول الهندباء والخس ». کسری فرمود که در آشامیدن آب چه گوئی ؟ حارث گفت : «هو حیاةالبدن و به قوامه ینفع ما شرب منه بقدرالحاجة و شربه بعدالنوم ضرر افضله أمراه وارقه اصفاه و من عظام انهار البارد الزلال لم یختلط بماءالآجام و الآکام ینزل من صرادح المسطان و یتسلسل عن الرضراض و عظام الحصی فی الایفاع ». کسری گفت : مزه ٔ آن چه باشد؟ حارث گفت : «لا یوهم له طعم الا انه مشتق من الحیات ». کسری پرسید که رنگ آن کدام است ؟ حارث گفت : «اشتبه عن الا بصارلونه لانه یحکی لون کل شی ٔ یکون فیه ». کسری فرمود: مرا بگوی که اصل انسان چه باشد؟ حارث گفت : «اصله من حیث شرب الماء یعنی رأسه ». کسری فرمود آن روشنی که در چشم است چیست ؟ حارث گفت : «مرکب من ثلاثة اشیاء فالبیاض شحم والسواد ماء والناظر ریح » کسری گفت : بنیاد بدن مردم بر چند طبیعت استوار است ؟ حارث گفت : «علی اربع طبائع: المرة السودا و هی باردة یابسة والمرة الصفراء و هی حارة یابسة والدّم و هو حار رطب و البلغم و هو بارد رطب ». کسری فرمود چرا بر یک طبیعت نباشد؟ حارث گفت : «لو خلق من چ واحد لم یأکل و لم یشرب و لم یمرض و لم یهلک ». فرمود اگر بر دو طبیعت پایدار بود چه میشد؟ حارث گفت «لم یجز لانهما ضدان یقتتلان » فرمود: اگر سه بودی چه بودی ؟ حارث گفت : «لم یصلح موافقان و مخالف ، فالاربع هو الاعتدال والقیام ». انوشیروان گفت : سرد و گرم را با جمال بیان کن : حارث گفت : «کل حلو حار و کل حامض بارد و کل حریف حار و کل مرمعتدل و فی المر حار و بارد.» کسری پرسید: بهترین چیزی که مرة سودا بدان درمان شود کدام است ؟ حارث گفت : «کل حار لین ». فرمود درمان زرداب (مرةالصفراء) با چیست ؟ گفت : «بکل بارد لین ». پرسید: بلغم را چه دارو باشد؟ گفت : کل حار یابس ». پرسید: در درمان خون چه گوئی ؟ گفت : «اخراجه اذا زاد، و تطفئته اذا سخن بالاشیاء الباردة الیابسة». پرسید: در درمان بادها چه گوئی ؟ گفت : «بالحقن اللینه والادهان الحارةاللینة». کسری فرمود: حقن اجازت دهی ؟ حارث گفت : «نعم قرأت فی بعض الکتب ان الحقنة تنقی الجوف و تکسح الادواء عنه ، و عجبت لمن احتقن کیف یهرم او یعدم الولد، و ان الجاهل کل الجاهل من اکل ما قد عرف مضرته ، فیؤثر شهوته علی راحة بدنه ». پرسید: پرهیز باشد؟ گفت : «الاقتصاد فی کل شی ٔ فأنه اذا اکل فوق المقدار یضیق علی الروح ساحتها و یسد مسامها». پرسید: در باب آمیزش با زنان چه گوئی ؟ گفت : «کثرة غشیانهن ردی ٔ، و ایاک و اتیان المراءة المسنة فانها کالشن البالی تجذب قوتک و تسقم بدنک ماؤها سم قاتل و نفسها موت عاجل ، تأخذ منک الکل ولا تعطیک البعض و علیک باتیان الشباب فان الشابة ماؤها عذب زلال و عناقها غنج و دلال ، فوها بارد و ریقها عذب وریحها طیب و هنها ضیق تزید قوة الی قوتک و نشاطاً الی نشاطک ». کسری : پرسید کدام زن دلخواهتر و دیده از دیدن او شادان تر باشد؟ حارث گفت : «اِن اَصبتها المدیدة القامة العظیمة الهامة واسعة الجبین ، قنواء العرنین ، کحلاء لعساء صافیة الخد، عریضة الصدر، ملیحةالنحر، فی خدها رقة و فی شفتیها لعس ، مقرونة الحاجبین ناهدة الثدیین ، لطیفة الخصر و القدمین ، بیضاء فرعاء، جعدة عضة بضة، تخالها فی الظلمة بدرا زاهراً تبسم عن اقحوان و عن مبسم کالارجوان کانها بیضة مکنونة الین من الزبد و احلی من الشهد و انزه من الفردوس والخلدو ازکی ریحاً من الیاسمین و الورد تفرح بقربها و تسرک الخلوة معها: گویند کسری چنان بخندید که شانه های او بحرکت آمد، کسری او را پرسید: در کدام وقت آمیزش با آنان نیکوتر باشد؟ حارث گفت : «عند ادبار اللیل یکون الجوف اخلی والنفس احداً والقلب اشهی والرحم ادفی ». کسری گفت : آمیزش با ایشان در کدام وقت لذیذتر و طربناک تر است ؟ حارث گفت : «نهاراً، یزیدک النظر انتشاراً» و در عیون الانباء آمده است : «فان اردت الاستمتاع بها نهاراً تسرح عینک فی جمال و جهها و یجتنی فوک من ثمرات حسنها و یعی سمعک من حلاوة لفظها و تسکن الجوارح کلها الیها». انوشیروان او را گفت : آفرین بر تو اعرابی باد. از دانش و هوش و فهم بهره مندی و در میان احمقان بعلم مخصوص باشی . پس او را عطا فرمود و صلت دادو حوائج او برآورد و گفتار او را نوشتن فرمود. الواثق باللّه در کتاب «بستان » خود آرد که حارث بن کلدة بر گروهی بگذشت که در آفتاب بودند، گفت علیکم بالظل فان الشمس تنهج الثوب و تنقل الریح و تشحب اللون و تهیج الداء الدفین . از سخنان اوست : المعدة بیت الداء والحمیة رأس الدواء و عودوا کل بدن ما اعتاد عبدالرحمن بن ابی بکرة گوید که حارث بن کلدة اَطب ّ عرب و این سخنان از اوست : من سرّه البقاء و الابقاء فلیباکر الغداء و لیخفف الرداء و لیقل غشیان النساء . حرب بن محمد از پدر خود روایت کند که حارث گفت «اربعة اشیاء تهدم البدن الغشیان علی البطنة و دخول الحمام علی الامتلاء و اکل القدید و مجامعة العجوز. داودبن رشید از عمروبن عوف روایت کند که گفت چون حارث محتضر گردید اطرافیان او را گفتند ما را وصیتی کن که پس از تو آن را بکار بندیم . حارث گفت : لا تتزوجوا من النساء الا شابة و لا تاکلوا الفاکهة الاّ فی اوان نضجها ولا یتعالجن احد منکم ما احتمل بدنه الداء و علیکم بالنورة فی کل شهر فانها مذیبة للبلغم مهلکة للمرة منبتة للحم .
و اذا تغدی احدکم فلینم علی اثر غدائه و اذا تعشی فلیخط اربعین خطوة. و نیز از سخنان اوست : دافع بالدواء ما وجدت مدفعا ولا تشربه الامن ضرورة فانه لا یصلح شیئاً الا افسد مثله . درباب یکی از معالجات عجیبه ٔ حارث چنین روایت شده : سلیمان بن جلجل از حسن بن تحسین و او از سعیدبن الاموی و سعید از عم خود محمدبن سعید و او از عبدالملک بن عمیر روایت کند که گفت : دو برادر بودند، در قبیله ٔ ثقیف که رشته ٔ دوستی و الفت میان ایشان مستحکم بود، بزرگتر بسفری خواست رفت ، زن خود ببرادر کوچک سپرد و راه خویش پیش گرفت . برادر را چون نظر بر زن برادر افتاد شیفته و دلباخته ٔ او گردید و بیمار شد. چون برادر بزرگ از سفر بازگشت پزشکان را بخواند. کسی درد او ندانست تا حارث را بیاوردند چون بیمار را بدید گفت : «اری عینین محتجبتین و ما ادری ما هذا الوجع و سأجرب فاسقوه نبیذاً» چون شراب در او کارگر شد این اشعار خواندن گرفت :
الا رفقا الا رفقا

قلیلا ما اکوننه


الما بی الی الابیا

ت بالخفیف ازرهنه


غزالا مارایت الیو

م فی دور بنی کنة


اسیل الخد مربوب

وفی منطقه غنه



حارث را گفتند: «انت اطب العرب »: حارث گفت او را باز شراب دهید. بیمار چون شراب را بخورد و سرمست تر گردید این ابیات بخواند:
ایها الجیرة اسلموا

و قفواکی تکلموا


و تقضوا لبانة

و تحیوا و تنعموا



خرجت مزنة من الَ

بحر ریا تجمجم


هی ما کنتی و تز

عم انی لهاحم .


گویند که برادر بزرگ زن را طلاق داد تا برادر کوچک او را بزنی گیرد. برادر کوچک سوگند خورد که چنین کار هرگز نکند. و از درد عشق بمرد. حارث را در زمره ٔ شعراء نیز آورده اند و گویند او را دیوانی است مشروح ، و در عقدالفرید آمده که در یوم الحریرة، حارث بن کلده ٔ ثقفی این اشعار بگفت :
ترکت الفارس البذاخ منهم
تمج عروقه علقا عبیطا
دعست بنانه بالرمح حتی
سمعت لمتنه فیه اطیطا
لقد ارویت قومک یاابن صخر
وقد جشمتهم امراً شطیطا
و کم اسلمت منکم من کمی
جریحاً قد سمعت له غطیطا.
گویند حارث نواختن عود نیز می توانست و این هنر در ایران و یمن آموخت و گویند او را کتابی بود بنام «محاورة فی الطب » شامل محاوره ٔ او با انوشیروان . بعضی را عقیده این است که حارث تا روزگار معاویه بزیست و در سنه ٔ 50 هَ . ق . وفات کرد و برخی گویند که که حارث با ابوبکر غذائی زهرآلود از دست جهودی ، بخورد و ابوبکر را گفت در این غذا زهر بود که پس از یک سال بکشد و چنین شد و حارث در روز وفات ابوبکر زندگی را بدرود گفت . صاحب مجمل التواریخ والقصص آرد که : «چنین روایتست که جهودی ابوبکر را مهمان داشت و حارث بن کلدة الطبیب باوی بود، و برآنچ پیش آوردند همی خوردند، حارث چون لقمه بدهن اندر نهاد و طعم یافت بینداخت و گفت اندر این طعام زهر است و تایک سال بکشد، و همچنین بود، سال دیگر روز چهارشنبه بیست و دوم ماه جمادی الاخر سال سیزدهم بوبکر فرمان یافت رحمةاﷲ علیه » رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 ص 18 و 289 و 290 و ج 6 ص 109 و ج 7 ص 312 و ج 8 ص 17 و 18 و صص 87 - 93 و طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی چ بیروت ص 47 و مجمل التواریخ والقصص ص 269 و 270 و 295 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک صص 161 - 162 و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 صص 109 - 113 وتاج العروس و حبیب السیر جزو 4 ج 1 ص 160 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی و ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک ج 1 ص 206 و عیون الخبار ج 2 ص 65 و ج 3 ص 218 و 272 و ج 4 ص 132 و بلوغ الارب آلوسی ج 3 ص 328 و 329 و 332 و 333 و 334 و 337 شود.
ترجمه مقاله