حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد (خواجه ...). حفظ کلام دارد و از مردم هرات است . او راست :
گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است
زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است .
گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است
زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است .
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 152).