حبلی
لغتنامه دهخدا
حبلی . [ ح ُ لا ] (ع ص ) آبستن . (دهار). باردار. حامل . حامله . || زن ممتلی ازشراب و آب . ج ، حبلیات ، حبالی ، حبالیات :
زمانه هر نفسم تازه محنتی زاید
اگرچه وعده معین شده است حبلی را.
زمانه هر نفسم تازه محنتی زاید
اگرچه وعده معین شده است حبلی را.
ظهیر فاریابی .