ترجمه مقاله

حبیب

لغت‌نامه دهخدا

حبیب . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) نجار. در قصص الانبیاء آمده است . قصه ٔ کشتن یحیی : قال اﷲتعالی : واضرب لهم مثلا اصحاب القریة. (قرآن 36 / 13). گویند آن شهر را نام انطاکیه بود از زمین موصل و آنان سه پیغمبر بودند: یکی را نام صدوق و دیگری صلوم [ و دیگرصادق ] . و در این شهر ملکی بت پرست بود... حق تعالی سه پیغمبر فرستاد و هر سه بیامدند و دعوی پیغمبری کردند و پیغام حق رسانیدند، نشنودند و چنین گویند که : آن سه پیغمبر از آن شهر بودند، و بعضی گفته اند از خاصگان عیسی بودند. قوله تعالی : اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما. (قرآن 36 / 14). یک سال پیوسته دعوی کردند و آن قوم ایمان نیاوردند و گفتند اینها را هلاک باید کرد. روزی جمع شدند که ایشان را هلاک کنند. حبیب نجار حاضر بود. مردی پارسا و غریب بود... و گویند در آن سال باران نیامد و قحط شد ایشان گفتند از شومی پیغمبرانست . ایشان گفتند: انا تطیرنا بکم . (قرآن 18/36). از شومی آن است که بت میپرستید اگر ایمان آورید کار شما نیکو شود. قصد کشتن ایشان کردند. حبیب نجار بیامد تا یاری کند پیغمبران را قوله تعالی : و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین . (قرآن 20/36). مردمان گفتند: حبیب بن نجار را که تو دراین شهر غریبی و نمک ما میخوری و یاری ایشان میکنی و با ایشان یکی شدی او را چندان بزدند که هلاک شد. قیل ادخل الجنة قال یا لیت قومی یعلمون ؛ گفت حبیب نجاررا به بهشت برید. چون درآوردند و نعمتهای بهشت بدیدقال یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی . (قرآن 26/36و 27)؛ یعنی کاشکی قوم من میدانستند که حق تعالی مرابیامرزید و در بهشت جای داد تا ایشان نیز متابعت کردندی . پس خدای تعالی ایشان را به بانگ جبریل هلاک کرد - انتهی . و صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: اندر عهد اشکانیان بسیارحوادث و عجائب بوده است . از جمله نبوت زکریا... و مقتل یحیی ... و قصه ٔ صدوق و صادق و سلوم ، آنکه ایزدتعالی همی فرماید: فعززنا بثالث . (قرآن 36 / 14). و حبیب نجار هم در این عصر بود، آنکه ایزدتعالی ذکر کرده است در قرآن مجید: و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی . (قرآن 20/36). و در حبیب السیر آمده است که : از آن جمله (حواریون عیسی ) یحیی و تومان چون به انطاکیه رسیدند پادشاه آنجا را در شکارگاه ملاقات کرده او را به قبول دین اسلام (کذا) ترغیب نمودند،غضب بر ملک مستولی شده هر یک را صد تازیانه فرمود ومحبوس گردانید. شمعون به الهام قادر بیچون از کیفیت واقعه وقوف یافته به صورت تجار بدان صوب شتافت و به ارکان دولت طریق مصاحبت منظور داشته ، به اندک زمانی همه را مرید و معتقد خود گردانید و به مجلس پادشاه نیز آمد و شد کرده در آن ایام به عرض رسانید که چنان شنیدم که : قبل از وصول من به شرف خدام بارگاه سلطنت دو شخص را که دعوی رسالت میکرده اند تأدیب کرده اید.من می خواهم که در مجلس عالی با ایشان مناظره کنم . ملک رخصت داد. شمعون فرمود تا یحیی و تومان را حاضر ساختند و ایشان را مخاطب کرده گفت : شما چه کسانید و به چه مهم به این شهر آمده اید؟ جواب دادند که : ما فرستادگان حضرت خداوندیم سبحانه و تعالی و سبب آمدن ما بدین دیار آن است که خلایق را از مرتبه ٔ ضلالت نجات داده به شارع عیسی بن مریم و دین مستقیم رسانیم . شمعون از ایشان طلب معجزه ای کرد. یحیی و تومان جواب دادند هر معجزه که خواهید حق سبحانه و تعالی آن را راست آورد. شخصی بود که هفت روز از فوت او برآمده بود گفتند: این شخص را به حال حیات بازآورید دین شما را قبول میتوان کرد، یحیی و تومان متقبل شدند و آن مرده پسر حبیب نجار بود که هفت روز بود تا بمرده بود بفرموده ٔملک از قبر بیرون کشیدند و به مجلس رسانیدند. یحیی و تومان بحسب ظاهر و شمعون در باطن حیات او را مسئلت کردند از ایزدتعالی جل ّ جلاله و آن میت زنده شد و کیفیت احوال خود را بازنمود و سبب احیاء خود را بواسطه ٔ دعای حواریون تقریر کرد و فی الحال باتفاق پدر خود به دین مسیح ایمان آورد. و بروایتی ملک نیز با جمعی از خواص زبان به کلمه ٔ طیبة جاری گردانیدند، لکن بقیه ٔ کفره تیغ خلاف از غلاف برکشیدند و حبیب نجار را به قتل رسانیدند (و روح او را ملائکة به بهشت درآوردند) و حبیب گفت : یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین . (قرآن 26/36 و 27) و شمعون به مرافقت اهل ایمان از انطاکیة بیرون رفته در وقت دمیدن صبح جمیع کفار از استماع آواز صیحه ٔ روح الامین به اسفل السافلین پیوستند - انتهی . و بگمان ما این حبیب نجار تواریخ اسلامی ثاوفیلس است که در اول انجیل لوقا و در اول کتاب اعمال الرسل انجیل به او خطاب شده است . صاحب عقد الفرید گوید: ثم الشام الخامسة و هی قنسرین ،و مدینتها العظمی ، حیث السلطان حلب . و بین قنسرین وحلب اربعة فراسخ و ساحلها انطاکیة، مدینة عظیمة علی شاطی ٔ البحر، فی داخلها البساتین و الانهار و المزارع و هی مدینة حبیب النجار، الذی جاء من اقصی المدینة یسعی ، و بها مسجد ینسب الی حبیب النجار -انتهی . (عقد الفرید ج 7 ص 284). مستوفی گوید: صادق و صدوق و سلوم ، حق تعالی مر این هر سه را پیغمبری داد و به قوم شهر انطاکیه فرستاد، مردم شهر تکذیب ایشان کردند. درودگری حبیب نام بدیشان ایمان آورد، شهریان چندان او را بزدند که بمرد. (تاریخ گزیده ص 59). چنانکه اهل تفسیر و خبر گویند مردی است از مؤمنین به حضرت مسیح علیه السلام که در انطاکیه میزیست و مردم را به دین آن حضرت دعوت میکرد آن وقت که هنوز این دین رواج نیافته بود واهل شام و یونان و روم بت پرست بودند و نصاری را شکنجه و آزار می کردند. و بعضی از مفسرین گویند مراد از این آیت در قرآن مجید او است : قوله تعالی : و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین . (قرآن 20/36). و گویند این مدینه شهر انطاکیه است و نصاری خود او را ثئوفلس گویند و حبیب تعریب آن است چه ثئو در زبان یونانی خدای تعالی است و فلس به معنی حبیب و دوست است و معنی مرکب این کلمه حبیب اﷲ باشد.
ترجمه مقاله